معبر سایبری بیت الشهدا

🌼 دعای سلامتی امام عصر(عج) 🌼 بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً برحمتک یا ارحم الراحمین
ابزار وبلاگساخت و دریافت کد متن متحرک برای وبلاگ و سایت

ویژه نامه شهدای صابرین اراک

شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۷، ۰۶:۴۹ ب.ظ

 

بیوگرافی شهید:

نام: مهدی جودکی
تولد:1367، اراک
زمان و مکان شهادت: منطقه ی سنگ های آذرین شمالغرب، 1389


خلاصه ای از زندگینامه ی شهید:

شهید مهدی جودکی متولد 1367 درشهرشهید پرور اراک بود . اوبعد از گذراندن دوره ی عمومی پاسداری و به محض معرفی به یگان مربوطه اش، داوطلبانه به دوره تکاوری رفته و پس طی مراحل مختلف و اتمام دوره جهت خدمت صادقانه به اسلام و انقلاب،بی وقفه و با تلاش مستمر به انجام وظایف محوله مشغول شد . و سر انجام در سال 1389 در منطقه ی سنگ های آذرین شمالغرب طی درگیری با گروهک تروریستی و منفور پژاک به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد. 
 پدر شهید :

قبل از ماه رمضان سال گذشته مراسم عقد مهدی رو برگزار کردیم و ازش خواستیم که تاریخ عروسیش رو تعیین کنه که گفت: بابا اگه قبل از ایام فاطمیه باشه من نمی‌ تونم بیام ، مراسم عروسی رو بعد از ایام فاطمیه بگیریم، که قرار بود بهار امسال مراسم بگیریم، تالارش رو انتخاب کرده بود و همه کارهای عروسی رو انجام داده بودیم و حتی خودش منزلی رو که قرار بود اونجا زندگی کنن رو رنگ‌ آمیزی کرد ، قرار بود بیاد و مراسم رو برگزار کنیم،که بهار امسال درست زمانی که کمتر از یک هفته به عروسیش مونده بود، در درگیری با عوامل ضد انقلاب همراه با شهیدان سید محسن قریشی و حمید آسنجرانی،شهد شیرین شهادت رو چشید. 

زمانی که دوستاش می‌خواستن مانع رفتن مهدی به صحنه ی درگیری بشن، در جواب اونها گفته بود: 
«شهادت در راه انقلاب و اسلام از عروسی برایم شیرین‌ تر و لذت‌ بخش‌ تر است.» 
 
 
زندگی نامه پاسدارشهید سیدمحسن قریشی


در زادگاه امام عزیزمان  در سال 1363 به دنیا امدتازه ازدواج کرده بود . 
 یک ماه نمی شد که با همسرش زندگی میکرد که شوق وصال جدبزرگوارش در دلش شعله میکشید دنیا با همه ی بزرگیش برای او کوچک بو د، بهتر است بگویم دنیا برایش مثل زندان بود اولین کسی بود که از بین رفقایش در سنگ های اذرین شمال غرب پر کشید با دیدن پیکر مطهرش روضه های علقمه در یاد می آمدکم سن و سال بود که پدرش در نزدیکی همان روستا با موتور تصادف کرد و به دیار باقی شتافت از کودکی علاوه بر تحصیل به کار کشاورزی نیز مشغول بود تا اینکه  دانشگاه قبول شد و برای ادامه تحصیل به تهران رفت.

 
دانشجوی منضبط :
 
در دوره یکم افسری پذیرفته شده بود. دانشجویی سخت کوش از لحاظ تحصیلی ، انظباطی و نظامی و تهذیبی بو د و به جراَُت می توان گفت همان دانشجویی بود که حضرت آقا از ما می خواهند.

مرخصی های پایان هفته:
 
سید دانشجوی دانشگاه امام حسین(ع) بود و از طرفی در روستا کشاورزی می کرد هر هفته از دانشگاه مرخصی می گرفت پایان هفته  از تهران تا خمین این مسیر خسته کننده رو می رفت و می یومد به خاطر همین پشتکارش هم  بود که تو کشاورزی زبون زد اهالی روستا بود. 

قرآن تو جیبی :
 می گفتند سید همیشه یه قرآن تو جیبی کوچیک داشت و هر وقت که فرصت می کرد سریع قرآنشو باز می کرد و قرآن می خون امام جماعت :دوستاش می گفتن هر وقت آماده نماز جماعت می شدیم سید همیشه صف اول نماز بود و وقتی روحانی نداشتیم این آقا سید بزرگوار جلو وای می ستاد و سید امام جماعت ما می شد .

مهربان و دلسوز :
سید مادری مهربون داره که یه ارتباط عاطفی عجیب با سید داشتن و اگه از مادرش بپرسی  صد در صد بهت میگه مصداق آیه شریفه : {وبالوالدین احسانا} عمل میکرد.
 

 
تکه کلام شهید :
من دوست ندارم بمیرم دوست دارم شهید شوم این متن که تکه کلام این شهید بزرگوارمون هست روی سنگ قبر مطهرشون نقش بسته است.
محل دفن :شهید عزیز را در کنار عمویشهیدش سید اسدالله قریشی در گلزار شهدای اراک به خاک سپرده شد.
روحش شاد ویادش گرامی باد. 
 
زندگینامه پاسدارشهید حمید آسنجرانی
 

تاریخ تولد: ١٣٥٣/١٢/٠١

محل تولد: اراک

نام عملیات: درگیری با گروهک پژاک

تاریخ شهادت: 

آخرین مسئولیت: 10

محل دفن: اراک 

متولد ۵۳ بود و ۳۵ سال بیشتر سن نداشت که شهید شد حمید اصالتا از روستای آسنجران فراهان بود ولی در اراک زندگی می کرد و از وی‍‍‍‍ژگیهای اخلاقی و رفتاری معمول او می توان به ساده زیستی و سالم زیست بودنش بی ریا و با وقار بودنش خوش خلق و مودب بودنش مقید به حلال و حرام بودنش خداترس و شجاع بودنش و در آخر عاشق شهداء و شهادت بودنش اشاره نمود. دانشجوی دانشکده پیاده بود و از یگانهای رزم بسیار خوشش می آمد پس از اتمام دوره دانشجویی به یگان پیاده رفت و در اونجا خدمت می کرد.

عشق پدر به فرزند :


در سه چهار سال آخر حیات مادیش خدا به او پسری عطا نمود که او را محمدرضا نام نهاد از زمانی که پای محمدرضا به زندگی حمید باز شد تحول عجیبی در زندگی حمید آغاز شد گویی حمید اون حمید سابق نبود . چند هفته ای حمید در شمال غرب ماموریت داشت و در آخرین روزهای سفر به شمال غرب بار ها گفته بود که :
دلم خیلی برای محمدرضا تنگ شده!

حمید بسه دیگه بیا بیرون : 

حمید از جمله کسایی بود که سالها در یگان رزم تلاش کرده بود. مسئولین نامه ای به حمید دادن و از حمید خواستن که یه کار راحت تر بهش بدن جواب نامه حمید این بود : 
با توجه به علاقه اینجانب به یگان رزم و بخصوص گردان تکاور انشاء الله لباس تکاوری آخرین لباس و کفن اینجانب خواهد بود .


دشت پر از لاله :

منطقه ای که حمید توی اون شهید میشه پر از لاله های قشنگه که حمید قبل از اینکه شهید بشه روی اون لاله ها دراز میکشه و به دوستاش به شوخی میگه بچه ها چقدر حال میده آدم وسط این لاله ها شهید بشه !!!!



پیام شهید به محمدرضا(فرزندش) : 


هنگامی که سپاه اسلام در شمال غرب (سنگهای آذرین) با گروهک منافقین پژاک درگیر شد حمید نقش سازنده ای داشت و پس از مبارزه جانانه با دشمن مزدور هنگامی که حمید شهادت رو جلوی چشماش میبینه از پشت بیسیم از همرزماش میخواد که پیامش رو به محمدرضا برسونن حمید پشت بیسیم میگه :
به پسرم (محمدرضا)بگوئید پدرش مرد بود و تا آخر ایستاد.

 

رفیقان می روند نوبت به نوبت 
خوشانروزی که نوبت بر من آید 
  
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۲۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی