سرلشگر شهید یحیی شمشادیان(زندگینامه +خاطرات)
زندگینامه :
خلبان شهید سرلشکر یحیی شمشادیان
* تاریخ تولد: 1332 شمسی
* محل تولد: قصرشیرین
* تاریخ شهادت: 15/7/1361
* محل شهادت: سومار
* یگان: هوانیروز (کرمانشاه)
* محل دفن: کرمانشاه
در منطقه دلاورخیز غرب ایران (قصرشیرین) پا بهعرصه وجود نهاد. تحصیلات ابتدایی و هنرستان را در همان شهر به پایان رساند و با دیپلم برق در سال 1352 در هوانیروز استخدام شد، پس از گذراندن دورههای نظامی و زبان در تهران، جهت یادگیری پرواز بالگرد بهدانشکده مرکز آموزش هوانیروز اصفهان اعزام گردید. خلبان شمشادیان از تیزپروازانی بود که ایمان به خدا و عشق به میهن اسلامی در تاروپودش ریشه دوانیده بود. او دورههای پراز با بالگرد جنگنده کبری و موشک تاو را با موفقیت پشت سرگذاشت و با درجه ستوان سومی بهپایگاه هوانیروز کرمانشاه منتقل شد. عمر کوتاه و خدمت نظامی خلبان شمشادیان سرشار از ایمان و تعصب و خصایل اخلاقی برجسته است.
پروازهای متعدد تا قبل از جنگ در مناطق آشوبزده غرب و مبارزه با وطنفروشانی که منطقه و زادگاهش را مورد تهاجم قرار داده بودند قابل ستایش میباشد. او ازیاران شیرودی و کشوری و هادیان و دیگر خلبانان بیباکی بود که تا پای جان و شهادت در مقابله با دشمنان داخلی و خارجی به مقابله پرداختند. شجاعت و پایمردی او در جبهههای سومار و سرپل ذهاب آنچنان برجسته بود که 18 ماه ارشدیت درجه تشویق گردید. در عملیاتهای مسلمبن عقیل و فتح و میمک در حالیکه فرمانده تیم پروازی را برعهده داشت به همراهی دیگر اعضای تیمش موفق شد در ارتفاعات 402 و دیگر مناطق عملیاتی 13 تانک و شمار زیادی از نیروهای دشمن را منهدم و هلاک کند. آخرین ماموریت او در تاریخ 15/7/1361 همراه با یک تیم سه فروندی بالگرد در ارتفاع 402 منطقه سومار میباشد. او و تیمش در آن عملیات که به منظور پشتیبانی نیروهای زمینی و مقابله با ضد حمله دشمن وارد عمل شده بودند موفق میشوند ضمن سرکوب پاتک، تلفات و خسارات سنگینی به دشمن وارد کنند. در آن عملیات خلبان شمشادیان و همپروازش خلبان واعظی در ساعت 30/15 بعدازظهر پس ازساعتها مبارزه در ارتفاع 402 هدف گلوله مستقیم تانک قرار میگیرند و سقوط میکنند. در آن سقوط، خلبان شمشادیان که یک پایش قطع شده بود بلافاصله شهید و خلبان واعظی جانباز میشود.
خلبان شمشادیان با درجه سرلشگری در آمار شهدای هوانیروز و جنگ منظور شده و مزارش در گلستان شهدای کرمانشاه میباشد.
خاطرات:
وقتی دوستانش نظر او را درباره زندگی پرسیدند گفت:
" زندگی مثل رودخا نه ای است که ابتدایش یک چشمه
وانتهایش اقیانوسی است بیکران "قرآن کوچکی را به بازویش بسته بود و همیشه به بازویش اشاره میکرد و میگفت:"راهنمای رسیدن به اقیانوس ،قرآن است"در جبهه شجاعتش چنان بود که اسمش پشت دشمن را می لرزاند(برای اینکه مبارزه و طریقه عملیاتش منحصر به فرد بود )دشمناو را به اسم میشناخت ودر عملـیات ازقسمت پا ترکـــش خورد وآسیب دید.اما بدون اینکه به عقب برگردد به مبارزه ادامــــــه داد .روزی که میخواست به آخرین ماموریتش برود با وجود اینکه حالت غریبی داشت اما سر از پا نمی شناخت بند پوتینــــهایش رابست ،دخترش رادر آغوش گــــرفت او را بوســــید نگاهی به صورتشانداخت دل کندن از خانواده سخت بود اما با بریدن از وابستگی هاودرک کردن راهی والاتر به جایی رسیده بود که توانست همه رابه خدا بسپارد و برود.دوستانش میگفتند که این اواخر حال و هوایش فرق کرد وهمـــیشه زیر لب چــــیزی را زمزمه میکرد حوالی ظهر بود که در عملیات هلی کپتر ترکش خورد به کارش ادامه داد اما هلی کپترش به وسیلهرادرتانک دشمن هدف قرار گرفت ورسیدن به اقیانوس بیکرانرادرآسمان تجربه کرد