از همرزمانش با شهید حاج سیدحمیدتقوی فر قرابت بسیاری داشت تا جایی که وصیت کرده بودند پیکرش را حسین به خاک بسپارد.
حسین همیشه و حتی یک وقت هایی با بغض در مورد شهیدتقوی صحبت میکرد و میگفت:
"این آدم به قدری بزرگ است که درکش نکردم"
حالت پدر و پسری و رفاقتی شدیدی با هم داشتند. رابطه اش با شهید تقوی به حدی پیوسته بود که وقتی مجروح شد گفت مرا کنار شهید تقوی یا پدرم دفن کنید. سرکشی به جانباز ها و بچه های مجاهد داوطلب را وظیفه خود میدانست و هر وقت میتوانست به سراغشان میرفت. رفیقی داشت که ۸۴ ماه جبهه داشت و کل زندگیش در جنگ بود و بدون اینکه کسی از وجودش خبر داشته باشد از دنیا رفت و هنوز هم هستند افراد گمنامی که حسین به آنها سرکشی میکرد.
موضوع خاطره: شرط ازدواج
در اولین جلسهای که با هم صحبت کردیم؛ بیمقدمه دو شرط برای ازدواجمان مطرح کرد؛ شرط اول مقید بودن به نماز، مخصوصا نماز صبح بود و شرط دوم رعایت حجاب ، همین حقیقت بود که مرا به سوی ناصر جذب کرد؛ دردوره وزمانهای که جوانها کمتر دغدغههایی از این دست دارند؛ یک پسر ٢١ ساله شرط ازدواجش را نماز گذاشت واین خیلی برایم مهم بود.
راوی همسرشهید