موضع خاطره: بزرگواری و شکوه
یک بار یکی از سخنرانان کابلی به علامه بی ادبی کرد. من که از ارادتمندان علامه بودم، به او پرخاش کرده و او را مؤاخذه کردم. فردای آن روز، علامه بلخی که از ماجرا با خبر شده بود به در خانه ما آمد و گفت: «پسرم بیا با هم جایی برویم.» بعد از طیّ مسیری به خانه ای رسیدیم. در زدیم. همان شخص در را باز کرد و بهت زده شد! رفتیم داخل و نشستیم. آن شخص دست و پایش را گم کرده بود. علامه بلخی گفت: «چند وقت بود شما را ندیده بودیم.» سپس اضافه کرد: «آقای مبیّن شاگرد شماست و من امروز او را به خانه شما آوردم که خدای ناکرده با او قهر نکنید و از او دلگیر نشوید.
منبع:
ستاره شب دیجور، انتشارات سوره مهر، ص87 و 88؛ به نقل از حجت الاسلام سید عبدالعظیم مبّین