موضوع خاطره: حیا وعفاف
صدا زد: «مامان! مامان! چادرت کجاست؟».
دم در بود. آن قدر عجله داشت که این پا و آن پا می کرد. گفتم : «واسه چی می خوای؟»
گفت:«بگو! بعداً بهت می گم».
گفتم: «طبقه بالا».
پله ها را دو تا یکی رفت بالا و سریع از در خانه زد بیرون. وقتی برگشت تعریف کرد: «خانمی از روی موتور خورده بود زمین. همه ی موهاش پیدا بود. چادر رو انداختم روی سرش. بالاخره کوچه و خیابون پر از مردای نامحرمه».
برگرفته از خاطره مادر شهید
دوازدهم خرداد سال 1335 بود که ناصر در تهران چشم به جهان گشود. دوران کودکی و نوجوانی را به تحصیل و کسب دانش پرداخت. از همان ابتدا روحیات خاص و بلند نظری های او دورنمایی از آینده ای روشن و تابناک بود.
در زمان پهلوی به دلیل حرکات ضد آمریکایی دستگیر و راهی زندان قصر شد و پس از آزادی از زندان یک مبارز تمام عیار بود.
از تمام عموهایم می خواهم که مرا ببخشند و از زن عمویم خواهش می کنم که بر روی قبرم بیاید و هر ناراحتی از من دیده است مرا ببخشد .