معبر سایبری بیت الشهدا

🌼 دعای سلامتی امام عصر(عج) 🌼 بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً برحمتک یا ارحم الراحمین
ابزار وبلاگساخت و دریافت کد متن متحرک برای وبلاگ و سایت

۱۸۵ مطلب با موضوع «چندرسانه ای» ثبت شده است

دوازدهم خرداد سال 1335 بود که ناصر در تهران چشم به جهان گشود. دوران کودکی و نوجوانی را به تحصیل و کسب دانش پرداخت. از همان ابتدا روحیات خاص و بلند نظری های او دورنمایی از آینده ای روشن و تابناک بود.

در زمان پهلوی به دلیل حرکات ضد آمریکایی دستگیر و راهی زندان قصر شد و پس از آزادی از زندان یک مبارز تمام عیار بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۸ ، ۰۰:۰۰

از تمام عموهایم می خواهم که مرا ببخشند و از زن عمویم خواهش می کنم که بر روی قبرم بیاید و هر ناراحتی از من دیده است مرا ببخشد . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۸ ، ۱۵:۰۰


سوپرطلا

اکبر کاراته از تو خرابه‌های آبادان یه الاغ پیدا کرده بود؛ اسمش رو هم گذاشته بود: «سوپرطلا»! الاغ همیشه‌ی خدا مریض بود و آب بینیش چند سانت آویزون. یه روز که اکبر کاراته برای بچه‌ها سطل‌‌سطل شربت می‌برد، الاغه سرشو کرده بود توی سطل شربت و نصف شربتا رو خورده بود. حالا اکبر کاراته هی شربتا رو لیوان می‌کرد و می‌داد بچه‌ها و می‌گفت: بخورید که شفاست. کم‌کم بچه‌ها به اکبر کاراته شک کردند و فهمیدند که الاغِ اکبر کاراته سرشو کرده داخل سطل شربت و نصفشو خورده. همه به آب آویزون شده‌ی بینی الاغ نگاه کردند و عق زدند. دست و پای اکبر کاراته رو گرفتند و انداختندش توی رودخونه‌ی بهمن‌‌شیر. اکبر کاراته که داشت خفه می‌شد، داد می‌زد و می‌گفت: ای الاغ خر! اگه مُردم، اگه خفه شدم توی اون دنیا جلوتو می‌گیرم؛ حالا می‌بینی! او جیغ‌وداد می‌کرد و بچه‌ها از خنده ریسه رفته بودند.

منبع:

مجموعه کتب اکبرکاراته، موسسه مطاف عشق

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۸ ، ۰۰:۰۱


قبول رشوه

من در کنار مدرس بودم که دو نفر آمدند که یکی از آنها فرنگی بود. پس از لحظه ای، مردی که مترجم بود، گفت: «ایشان یکی از مأمورین عالی رتبه سفارت انگلیسند. چکی تقدیم می دارند برای اینکه به هر نوعی صلاح بدانید، مصرف نمایید.» مدرس خندید و گفت: «به ایشان بگویید من پول و چک قبول ندارم. اگر خواست به من پول بدهد، باید تبدیل به طلا و بار شتر کند و ظهر روز جمعه و هنگام نماز به مدرسه سپهسالار بیاورد و آنجا اعلام کند که این محموله را مثلاً انگلستان یا هر جای دیگر برای مدرس فرستاده است تا آن وقت من قبول کنم!» بعد از ترجمه این سخنان، فرنگی چیزی گفت. مترجم رو به آقا کرد و گفت: «ایشان می گویند شما می خواهید در دنیا حیثیت ما را نابود کنید.» مدرس خندید و گفت: «به ایشان بگویید از نابودی چیزی که ندارید، نترسید.

شهید آیت الله سید حسن مدرس


منبع: شاهد یاران، ش25، ص 51؛

 به نقل از دکتر عبدالباقی مدرسی، نواده شهید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۸ ، ۰۰:۰۱


به پاسداری از ثمره خون شهدا اعتقاد راسخ داشت. یک روز در جلسه ای از او دعوت کرده بودیم تا رهنمود بگیریم. گفت: «‌کاری کنید که عکس شهدا در همه خیابانها نصب باشد تا از یاد آنها غافل نشویم و راهشان را الگوی خود قرار دهیم. »

حتی تابلوهای بزرگی از شهدا که در مسیر اتوبان تهران ـ قم نصب شده بود، به پیروی از نظرات آن شهید بزرگوار بود .

می گفت: «‌به هر وسیله ای شده، باید یاد و خاطره شهدا زنده بماند. »

شهید یوسف کلاهدوز

کتاب هاله‌ای از نور، ص36

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۸ ، ۰۳:۱۱

راضیش کرده بودند برود بیمارستان صحرایی. 

ـ حق ندارید بگید فرمانده س. می گید یه سرباز معمولیه. 

می خواستند بی هوشش کنند. نمی گذاشت. 

ـ بی هوشیه دیگه. یه وقت یه چیزی می گم، یکی می شنوه. اگه نامحرم باشه، عملیات لو می ره. 

از درد می لرزید. 


یادگاران، جلد 9 کتاب شهید متوسلیان، ص 82

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۸ ، ۰۰:۰۱

هفده سالش که شد ازدواج کرد؛ با دخترخاله اش. 

 عروسیش خانه ی پدرزنش بود؛ توی برّ بیابان. همه را که دعوت کرده بودند، شده بودند پنج شش نفر. خودش گفته بود به کسی نگیم سنگین تره ! 

 همسایه ها بو برده بودند محمد از رژیم خوشش نمی آید. می گفتند: پسر فلانی خراب کاره. 

عروسیش را دیده بودند. گفته بودند ازدواجش هم مثل مسلمون هانیست. 


یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 6

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۸ ، ۰۰:۰۶

هنگامی که علی اکبر را داخل قبر گذاشتند، او را به علی اکبر حسین (ع) قسم دادم و گفتم: «پسرم! چشمانت را باز کن تا یک بار دیگر تو را ببینم. آن گاه چشمانش را باز کرد» و این چنین شهید علی اکبر صادقی، پیک لشکر 27 محمد رسول ا... آخرین درخواست مادرش را اجابت کرد و برای ما تصاویری به یادگار گذاشت که بدانیم «شهدا زنده اند».

راوی: مادرشهید

منبع: روزنامه جمهوری اسلامی، تاریخ:23/7/1381

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۸ ، ۰۰:۵۶