به من می گفت : « عمو جلوند»
یک روز آمد و گفت: « عمو جلوند دیشب خواب برادر شهیدم را دیدم که یک پرونده توی دستش بود. گفت: « پرونده ات پیش من است و فقط یک مهر کم دارد. آماده باش که فردا مهر می شود و پرونده تو هم کامل خواهد شد.»
امیر حال عجیبی داشت. از من خواست که خوابش را برای کسی تعریف نکنم.
چند ساعتی گذشت از امیر خبری نبود. سراغش را که گرفتم، گفتند:
« کرمانی شهید شد.»
منبع: مسافران آسمانی ص۱۱۵
🌹نثارارواح مطهرامام وشهدا صلوات🌹