معبر سایبری بیت الشهدا

🌼 دعای سلامتی امام عصر(عج) 🌼 بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً برحمتک یا ارحم الراحمین
ابزار وبلاگساخت و دریافت کد متن متحرک برای وبلاگ و سایت

امام حسین(ع) مفتاح تمام مشکلات

علامه قاضی در عزای حسین بن علی چه دیده بود که حتی در وصیت نامه خود از این موضوع غفلت نکرد و برایمان نوشت که "در عزاداری بر سیدالشهداء مسامحه نکنید و روضه هفتگی ولو دو سه نفره را فراموش نکنید که اسباب گشایش امور است ."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۱ ، ۱۹:۰۴

سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاک و مخلص او.

بعد از مدت ها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می دهد، برای رهایی از این زجر، به این نتیجه رسیده ام و آن در این جمله خلاصه می شود:

خدایا! عاشقم کن.

از این که بنده بد و گنه کار خدایم، سخت شرمنده ام و وقتی یاد گناهانم می افتم، آرزوی مرگ می کنم؛ ولی باز چاره ام نمی شود. به راستی که (ان الانسان لفی خسر) هیچ برگ برنده ای ندارم که رو کنم؛ جز این که دلم را به دو چیز خوش کرده ام؛

یکی این که با این همه گناه، دوباره مرا به سرزمین پاک و اخلاص و صفا و محبت باز گرداند؛ پس لابد دوستم دارد و سر به سرم می گذارد؛ هر چند که چشم دلم کور است و نمی بینم و احساسش نمی کنم؛ اگر چنین نبود، پس چرا مرا به این جا آورد؟

دوم این که قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدی هایم، بسیار دلسوزم. لحظه ای حاضر به تحمل هر گونه رنجی نمی شوم؛ بله به این دو چیز دلم را خوش کرده ام.

پس ای پروردگار من! اگر دوستم داری که مرا به این جا آورده ای، پس مرا به آرزویم که... برسان و یا به این خاطر که نمی توانم باعث رنجش کسی شوم، پس بیا و مرا مرنجان و خشنودم کن و مرا با خودت... .

دنیا برای ضعیف نفسان، یک گرداب هلاکت است. اگر لحظه ای به خودمان واگذارده شویم، وای بر ما که دیگر نابودیمان حتمی است. خوشا آن کس که به یاری او، در این گرداب هلاک گردد.

ای حسین!

ای مظلوم کربلا!

ای شفیع لبیک گویان! ندای هل من ناصرت را من نیز لبیک گفتم (به خواست او) شفاعتم کن و مگذار در این گرداب هلاکت هلاک گردم و ای خدا... .

بسیار بد و ضعیفم و در مقابل گناه، یارای مقاومت ندارم؛ زیرا هنوز نشناختمت و حتی در راه شناختت نیز زحمت نکشیده ام؛ زیرا ضعیف و پایبند به این دنیایم و نمی توانم از خوشی ها و آسایش های محض و پوشالی این دنیا دل بکنم و در راه شناختت سختی کشم؛ سختی ای که پر از شیرینی و لذت است؛ ولی افسوس که این سختی و حلاوت نصیبم نمی گردد.

خالقا! تو را به خودت قسم، تو را به پیامبران و امامان زجر کشیده و معصومت قسم، بسیار عاشقم کن.

اگر چنین کنی که از دریای رحمت و کرامتت چیزی کاسته نمی شود و زیانی به تو نمی رسد.

همه آرزویم این است که ببینم از تو رویی

چه زیان تو را که من هم، برسم به آرزویی

اگر چنین کنی، دیگر هیچ نخواهم؛ چون همه چیز دارم. می دانم اگر چنین کنی، از این بند، رهایی یافته و دیگر به سویت پر... .

خدایا! دل شکسته و مهربانم را مرنجان.

تو خود گفتی که به دل شکستگان نزدیکم؛ من نیز دل شکسته دارم.

ای کسانی که این نوشته را یا بهتر بگویم این سوز دلم و این درد دل نمی دانم چه بگویم این تجربه تلخ و یا این وصیت نامه یا این پیام و یا در اصل این خواهش و تقاضای عاجزانه را می خوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم، بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او به بالاترین درجات دست یابند؛ البته در این امر شکی نیست؛ ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنه کار خدا به آرزویش رسیده است.

 

شهید امیر حاج امینی

یا رب زِ کرم، بر من درویش نگر

هر چند نیَم لایق بخشایش تو

بر حال من خسته دل ریش نگر

حال که به عینه دیدید، شما را به خدا قسم، عاجزانه التماس و استدعا می کنم بیایید و به خاکش بیفتید؛ زار زار گریه کنید و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید و با او آشتی کنید؛ زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است. فقط کافی است یک بار از ته دل صدایش کنید؛ دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید؛ دیگر هر چه می کند، او می کند و هر کجا می برد، او می برد؛ ولی در این راه، آماده و حاضر به تقبل هر گونه سختی و رنج، همانند مظلوم کربلا حسین و پیامدار او زینب باشید؛ هر چند که سختی و رنج های ما در مقایسه با آنها نمی تواند قطره ای در مقابل دریا باشد. بله، خداگونه شدن، مشقات و مصائب دارد؛

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۱ ، ۱۹:۰۰

شهدا چه می گویند :

شهدا چه می گویند :

عبدالرحمن احمدی

از تمامی اوامر گهربار حضرت امام خیمنی پیروی و اطاعت نمایید. دستورهای ایشان را مو به مو اجرا کنید. قدر رهبر را حتمأ بدانید و الا خوف آن می رود که در صورت عدم قدردانی از رهبر و ولایت فقیه، مشمول عذاب الهی شوید، تمامی عمرنالایق بنده، فدای یک لحظه عمر امام خمینی باد.

 

محمد بروجردی

وجود امام برای ما معیار است. راه او راه سعادت و انحراف از راهش خسران دنیا و آخرت است و من با تمام وجود این اعتقاد را دارم که شناخت و مبارزه با جریانهایی که بین مسلمین سعی در به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل و مکتبی آن دارند به مراتب حساستر و سخت تر از مبارزه با رژیم صدام و آمریکاست.

 

 علی صیاد شیرازی

دستهای شیاطین در جامعه ما دارند خودشان را نشان می دهند، هجمه های فرهنگی دارد در جامعة ما رسوخ پیدا کند به تعبیر رهبر معظم انقلاب اسلامی، این هجمه ها مهمترین سرمایه های ما را هدف قرار داده اند و آن هم ایمان ماست ایمان که سرمایه ما بود و براساس آن خیام عطیم انقلاب اسلامی را پشت سر رهبر کبیر انقلاب اسلامی به ثمر رساندیم. ایمانی که ما به اصلی ما بود و ما را در هشت سال دفاع مقدس در مقابل دشمنان اسلام سر افراز کرد. این ایمان امروز در معرض هجوم است

 

سید محمد علی جهان آرا

انقلاب بیش از هر چیز برای ما یک ابتلای الهی و یک آزمایش تارخی و اجتماعی است و در جریان این ابتلا باید رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر اشوبها و فتنه ها با خلوس نیت و شهادت بایستیم و از طولانی شدن این ابتلا و افزایش رنجها و سختیها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه بر اینکه خود را از قید آلودگیهای چرکین و وابستگیها پاک و خالص می کنیم، انقلابمان و حرکت امت شهید پرور عمیق تر و استوار تر می شود و از انحراف و شکست مصون می ماند.

 

محمد قنبرلو

(1)عزیزانم بدانید که دفاع از ولایت فقیه و مقام معظم رهبری آیت ا... العظمی خامنه ای دفاع از علی (ع) و فرزندان اوست و این محقق نمی شود جز با تلاشی صادقانه در اجرای او امر برحق ایشان. (2)سعی پدران و مادران و مخصوصأ معلمین باید بر اسلامی تربیت کردن فرزندان انقلاب باشد، و این از مسائل بسیار با اهمیت برای اسلام و مملکت اسلامی ما است. (3)وصیت من این است که پیرو انقلاب و روحانیت باشید و نگذارید مردم به روحانیت بدبین شوند. این باند بازیها و خط بازیها را کنار بگذارید و همیشه برادرانه و متحد باشید که اگر خدای ناکرده اختلافی بین شما بیفتد، ضربه سختی به انقلاب وارد می شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۱ ، ۱۸:۵۸
«نامه دختر شهید حسن طهرانی مقدم به پدرش»

خوب می دانی که این اولین نامه ای نیست که برای تو می نویسم و خوب می دانم که آخرینش هم نخواهد بود. چرا که بعد از رفتنت تازه وقتت آزاد شده و می توانی بی هیچ مضیقه و بی هیچ عجله ای حرفهایم را گوش کنی.

 روز گذشته همایشی با عنوان «شب خاطره شهید حسن طهرانی مقدم» در حوزه هنری تهران برگزار شد. در میان افرادی که پیرامون پدر موشکی ایران خاطراتی را بیان داشتند. متنی قرائت شد که دل همه را لرزاند. نامه ای از طرف دختر ی به نام زینب برای پدری آسمانی.

بسم الله رحمن الرحیم

بابای خوبم

سلام

خوب می دانی که این اولین نامه ای نیست که برای تو می نویسم و خوب می دانم که آخرینش هم نخواهد بود. چرا که بعد از رفتنت تازه وقتت آزاد شده و می توانی بی هیچ مضیقه و بی هیچ عجله ای حرفهایم را گوش کنی و درد دلهایم را بشنوی و دوا کنی. درددل کردن با تو برایم مثل نشستن سر مزارت، مثل بوسیدن قاب عکست، مثل بو کردن ِ گاه به گاه چفیه ات، مثل نماز خواندن روی مهرت، ‌شیرین است. امیدم این است که هر لحظه مرا می بینی، صدایت که می کنم نشسته ای پیش من و گوش می دهی. برای هر کاری که می خواهم از تو اجازه بگیرم منتظر نمی مانم که از ماموریت برگردی و به چند نفر زنگ نمی زنم تا یکی گوشی موبایلی به تو برساند و من چند کلمه با تو حرف بزنم. کافی است که یک آن ترا صدا کنم آن وقت پهنای لبخند را روی صورت قشنگت تصور می کنم و آرام می شوم. گاهی هم اخم می کنی. فکر نکن که نمی فهمم. می دانم مراقبم هستی حتی بستر از آن وقت ها.

حواست هست به رفتار مردم، به حرفهایشان، به تملق، به ریا، به همه ی چیزهایی که یک عمر تو به آنها حساس بودی. به همه ی صفت هایی که نه من که هیچ کس در تو ندیده بود. آخر اگر بگویم من ندیده بودم که نمی شود. می دانی که من شاخص خوبی برای شناساندن تو نیستم. من آنقدر محو مهربانی ها و خوبی ها و حرف هایت بودم که از شناختن وجودت جا ماندم.

آنقدر دستم را گرفتی و دواندی که وقت نکردم برگردم و صورتت را نگاه کنم. آنقدر با انگشتت به آدم های خوب تر اشاره کردی که حواسم نبود یک بار دستت را دنبال کنم و صاحب انگشت را نگاه کنم. آنقدر عکس امام و آقا را از بچگی گرفتی مقابل چشمانم که بفهمم پیشوا و راهنمای همیشگی ام کیست. چنان از فرماندهان شهید جنگ برایم حرف می زدی و چنان از خوبی هایشان می گفتی که تا بعد از شهادتت نمیدانستم که خودت یکی بودی درست مثل آنها. گفته بودی که یک بار  همه ی فرماندهان را خانه ی مادرجون شام داده ای. وقتی می رفتم خانه ی مادرجون و احساس می کردم که روزی توی این اتاق حسین خرازی و مهدی باکری و زین الدین و همت و ... چهار زانو نشسته اند و غذا خورده اند، فضای اتاق را متبرک می دیدم اما هیچ وقت حواسم نبود که زیر پاهای تو را تبرک کنم. هیچ گاه از رشادت ها و فداکاری هایت در جنگ یا حتی بعد از آن برایم نگفتی و الان می دانی که چه حسرتی می خورم وقتی آنها را از زبان دیگران می شنوم.

بابای مهربانم

راستی هوای آن دنیا چه طور است؟ جمعتان جمع است دیگر. نمی دانم توی مهمانی فرماندهان بیش تر می چرخی یا مثل این سالهای آخر با جوان های گمنام بی ادعا نشست و برخاست می کنی؟ هرچه باشد خیالم راحت است که حالت خوب است و دیگر خروار خروار غصه جمع نمی شود توی چشمانت و دیگر لازم نیست که مدام بخندی و بخندانی که حواسمان پرت شود از غصه ی چشمانت.

یادم نرفته هنوز که چه طور حسرت می خوردی برای دنیا پرستی بعضی ها، برای میزانِ حسدِ توی دلِ‌بعضی دیگر، برای کوتاه بینی، برای خود بینی. غصه می خوردی برای جوان ها، برای مردم، برای فقر، برای آنها که می آمدند در خانه مان و نیاز داشتند و تو هیچ وقت دست خالی برشان نمی گرداندی. نمی دانم در حین آفرینشت خدا چه سهمی از سخاوت و کرم را در وجودت ریخت که چنین لبریز بودی. هیچ وقت نشد که چیزی از تو بخواهم و بتوانی و نه بشنوم. تنها من که نه. هیچ کس نشد که چیزی از تو بخواهد و بتوانی و نه بشنود.

دارایی ات، وقتت، وجودت همه را وقف عام کرده بودی و می دانم که سهم ما را جدا می گذاشتی. ولی مطمئن نیستم که برای خودت هم چیزی برمی داشتی یا نه. بس که با اخلاص بودی. خودت را فراموش می کردی همیشه. اسلام را بر خود و خانواده و مال و جانت مقدم می دانستی و همه ی کارهایت برای پیشرفت اسلام بود.  این طور نبود اگر، که قبل از شروع هر کار مهمی چندین بار به مادرجون اصرار نمی کردی که دعایتان کند، آن طور قبلش به ائمه توسل نمی کردید و بعدش نماز شکر نمی خواندید و صبح ها قبل از نماز آن طور با خدا حرف نمی زدی که من لذت خواب نیمه شب را به شنیدن صدای تو بفروشم. شاید اگر آنقدر برای قرآن حفظ کردنم ذوق و حرارت نشان نمی دادی و در جمع دوست و آشنا و فامیل با علاقه و شوق از حفظ قرآنم یاد می کردی من هیچ گاه نمی توانستم دوریت را تحمل کنم. هنگامی که آن روز در کنار مادر صبورم نشسته بودم و خبر پرواز جاودانه ات را با مادر شنیدیم قلبم لرزید، چشمانم پر اشک شد مثل اینکه کوهها بر سرم ویران شدند اما به مادرم که نگریستم عظمت تو را در چهره او دیدم. چنان صبوری کرد که صبر از او بی تاب شد. پس از سه دهه زندگی با تو که تو در سنگر جهاد و او در سنگر صبر ایستادگی کردید تو به پایان ماموریتت رسیدی او همچنان برعهدش باقی است.

این شب ها هر وقت صدای در می آید هنوز بچه ها فکر می کنند تو هستی و خوشحال به سمت در می روند تا شاید باز تن خسته و چهره خندانت را ببینند. هنوز صدای خنده های بلندت هنگام بازی با زهرا و محمد طاها هنگامی که بچه ها روی دوشت سوار بودند در فضای خانه طنین انداز است و ما را دلخوش می کند.

تو رسالت سنگینی بر عهده ما گذاشتی تا تو را با زبان کودکی به زهرای شش ساله و محمد طاهای دو ساله معرفی نماییم. رفتار و منشت را برای فاطمه که نوجوانیش را بی تو طی می کند نشان دهیم.

در این عصر جمعه دلتنگم. دلتنگ جمعه هایی که ما را جمع می کردی و برایمان سمات می خواندی. هنوز در گوشم شهادت گفتن های آل یاسینت می پیچد.

اشهد ان النشر حق و البعث حق و الصراط حق .

عصر جمعه بی تو و بی سمات برایمان محال است، محال.

آن روز بعد از نماز جماعت ظهر و عصر که خدا آمد صدایتان کرد چه حالی شدید؟

لابد گفته است: خریدنی شده ای حسن.

پرسیده ای: می خری مان؟

او پرسید: به بهشت قبول است؟

گفته ای: چرا که نه.

و خدا گفت: تو که در گمنامی زیستی را من به همه می شناسانم .آن روز تهران لرزید. تو و یارانت گفته اید:‌ "جانهای ناقابلمان فروخته شد به شخص خدا به بهای بهشت." فرشته ها هم شاهد ایستاده اند و گروه هم خوانی راه انداخته اند و آوایشان همه جا پیچیده است که:‌ان الله اشتری من المومنین اموالهم و انفسهم بان لهم الجنه.

مراسم با شکوهی بوده بابا. حیف که نشد بیایم و چون زینبِ حسین بر پیکر بی سرت بوسه بزنم و رو کنم بالا و بگویم "ربنا تقبل منا هذا القلیل".

منبع:خبرگزاری فارس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۱ ، ۱۸:۴۰
 پیمان با حضرت زهرا (س)

شهید حاج سید کمال فاضل معروف به سردار فضائل علاقه ی وافری به معصومین (ع) به ویژه حضرت زهرا(س) داشت تا جایی که نام « یا زهرا » را برای گردان تحت امر خود انتخاب کرد.

خاطره ای از این شهید

در شب جمعه در عالم خواب بانوی مجللّه ای کنارم آمد، باور نمی کردم، به نظرم آمد حضرت زهرا (س) را زیارت می کنم، خودش بود جذبه ی معنوی اش چنان بود که لفظ « مادر » سنگین بر زبان طنین انداز شد. به آهستگی گفتم: « مادر »، و در جواب شنیدم: « من مادرت خواهم بود به یک شرط ». عرض کردم چه شرطی؟ فرمود: « به شرط آن که پیمان ببندی جنگ و جهاد در راه خدا را هیچ گاه ترک نکنی ». خواستم چیزی بگویم که آن بزرگوار از نظرم محو و ناپدید شد.»

از زبان پاسدار حاج ایوب زمانی

کتاب سردار فضائل ص

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۱ ، ۱۸:۳۴

روزهای اول جنگ،ما برای کاری به محلات رفته بودیم.به ما زنگ زد و با اصرار از ما خواست که زودتر برگردیم.فردا که آمدیم به التماس افتاد و گفت برای رفتن به جبهه از پدرش رضایت بگیریم.

پایین پله ها ایستاده بود و اشک میریخت،پدرش هم موافقت نمی کرد!پا در میانی کردم و از پدرش خواستم که رضایت بخواهد؛او هم بالاخره رضایت داد.

به خاطر جبهه درس را رها کرد.پدرش تصمیم گرفت تا دامادش کند.قبل از آخرین اعزام پارچه تهیه کرد و او را به خیاطی برد.بعد از اینکه از خیاطی بیرون آمدند او برگشت و پارچه را پس گرفت و به من داد و گفت:پیش خودت نگه دار..مثل اینکه می دانست نمی تواند لباس دامادی بپوشد.

موقع اعزام از همه خواست تا قدرت آباد(محلی در دامغان)بدرقه اش کنیم.آنجا از اتوبوس پیاده شد و از همه حلالیت طلبید.با همه عکس گرفت و بعد گفت::این آخرین باره و دیگه برنمی گردم..!

به نقل از مادر شهید سیدرضا ترابی//

الله اکبر..صدای سید بود که داشت ذکر می گفت؛رفتم جلو و هرچه صدایش کردم جوابی نشنیدم.وقتی نزدیک تر رفتم دیدم تیر روی قلبش خورده و از پشت درآمده بود و سید روی زمین افتاده بود..((در 13 آذر ماه سال 1360 تیر مستقیم گروهک های ضدانقلاب در منطقه بانه قلب سیدرضا را شکافت و به وصال معبود رسید.))

نویسنده:علیرضا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۱ ، ۱۸:۳۲
خاطره ازسرداخاطره ازسردارشهید مهدی زین الدینرشهید مهدی زین الدین

دو رکعت نماز

 خاطره ازسردارشهید مهدی زین الدین
 

 

 

از همه زودتر می آمد جلسه

تا بقیه برسند ، دو رکعت نماز می خواند

یکبار بعد از جلسه کشیدمش کنار و پرسیدم:

نماز قضا می خونی؟

گفت: نه! نماز می خونم که جلسه به یه جایی برسه

همین طور حرف روی حرف تل انبار نشه...

 

                                  خاطره ای از زندگی سردار شهید مهدی زین الدین

                                  منبع: کتاب آقا مهدی ، صفحه ۱۰۹

 

چقدر خوبه ما هم قبل از انجام کارهامون مثل آقا مهدی دو رکعت نماز بخونیم

و نتیجه رو واگذار کنیم به خدا

اونوقت اگه کار نتیجه هم نگرفت

به نوعی دلمون آرومه که حتما خیر و صلاحی توش بوده که به نتیجه نرسیده

دو رکعت نماز شاید سه دقیقه هم طول نکشه ،

اما نتیجه اش زیبا و گاهی همیشگی میشه

امتحان کنیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۱ ، ۱۸:۰۸

 

عملیات بازی دراز بود

هلی کوپترهای عراقی مستقیم به سنگر بچه ها شلیک می کردند

اوضاع وخیم شده بود

یکی از نیروها رفت سراغ فرمانده (شهید وزوایی) و با ناراحتی گفت:

پس این نیروهای کمکی چی شدند؟

چرا نمیان؟

چرا بچه ها رو به کشتن می دهی؟

دیدم شهید وزوایی سرش رو به سمت آسمان بلند کرد

با صدای بلند این آیه رو خواند: الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل...

صداش به گوش همه رسید

بچه ها هم با فرمانده شون این آیه رو فریاد کردند

یهو دیدم یکی از هلی کوپترهای عراقی به اشتباه تانک خودشون رو به آتش کشید

چند لحظه بعد دو تا از هلی کوپترهای عراقی با هم برخورد کردند و منفجر شدند...

 

                                   خاطره ای از زندگی سردار شهید محسن وزوایی

                                   منبع: سالنامه یاران ناب ۱۳۹۱

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۱ ، ۱۸:۰۵

حضور کم نظیر مردم شهید پرور کهگیلویه وبویراحمد در مراسم تشییع سردار شهید بازگیر

   حضور پررنگ مردم دهدشت دوستان آشنایان بستگان بالاخص سرداران شهیدسید محمد اسلامیان و سید مرتضی شیرودی  در مراسم تشییع شهید بازگیر

 پس از دفن  پیکر مطهرشهید بازگیر، سردار شهیدسید محمد اسلامیان درکنار پیکر ایشان دراز کشیدند و دعاکردند که بعداز شهادت شهید بازگیر، یک سال زنده نباشد که  همین طور هم شد و پس از گذشت حدود یک سال این سردار عزیز در منطق عملیاتی شلمچه به رجه رفیع شهادت نایل  آمدند وبه دیدار شهید بازگیر شتافتند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۱ ، ۱۹:۱۲

باباجانیان، ناصر

( ملیت: ایرانی  قرن:15)

شهید ناصر باباجانیان : فرماندهی گردان صاحب الزمان (عج) لشگر41ثارالله(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

در تاریخ 10/3/1339 از خانواده ای مذهبی و کشاورز در روستای« بیشه سر» در شهرستان« بابل» دیده به جهان گشود .وی پس از طی ایام کودکی ،مقارن با پیروزی انقلاب ،موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته ی ادبیات گردید .ایشان قبل از انقلاب در جلسات مذهبی محل که درمنازل مردم متدین و مریدان امام بر قرار می شد ،شرکت فعال داشتند و همراه دیگر دوستان خود از جمله شهید «جواد نژاداکبر »،مردم را علیه رژیم منحوس پهلوی بسیج میکردند و بعد از انقلاب نیز در جلسات مذهبی و در بسیج محل فعالیت گسترده ای داشتند . برای جوانان محل جلسات برگزار می کردند ،سخنران از شهر می آوردند و سعی می کردند در زمینه های مذهبی و فرهنگی جزوه تهیه کرده و در اختیار جوانان قرار دهند .
در سال 1359 ،همزمان با شروع جنگ تحمیلی ،برای خدمت مقدس سربازی فرا خوانده شد ،دوره ی آموزشی را در لشگر 21 حمزه سیدالشهدا در تهران گذراند، اما دل بی قرار او بعد از خدمت سربازی تاب ماندن در پشت جبهه ها را نداشت ؛ چرا که سرباز اسلام و پیرو خط امام بود .در سال 1361 به خیل سبز پوشان انقلاب اسلامی شهرستان« بابل »پیوست و در سپاه عضو گروه ویژه ی ضربت شد که وظیفه ی آن مبارزه با منافقین و انهدام خانه های تیمی بود .
ایشان اعتقادش بر این بود که عقل سالم در بدن سالم وجود دارد ،بدین جهت بیشتر اوقات فراغتش را در میادین ورزشی می گذارند تا از این کانال نیز ،جوانان جوانان را با مسائل مذهبی آشنا کند .همانطور که در وصیت نامه خودشان نیز آورده اند که :«جوانان ما باید مانند پوریای ولی باشند و به علی (ع) اقتدا کنند» قامتی خوش ،اخلاقی نیکو و رفتاری پسندیده ،او را نمونه ی عملی برای دوستان واطرافیان قرار داده بود .نسبت به خانواده ی رئوف و دلسوز بودند اما برای اسلام و انقلاب دلسوز تر بودند .حساسیت ایشان نسبت به مسائل اجتماعی و سیاسی خیلی زیاد بود ،به طوری که با مسائلی که بر خلاف شرع و عرف بود ،با قاطعیت برخورد می کردند .هر زمانی که با مشکل مواجه می شدند سعی خود را می کردند با توکّل به خدا و توسل جستن به ائمه اطهار بر مشکلات فائق آیند. ،ایشان شخصی خوش فکر و صاحب اندیشه بودند ،بطوری که در بعضی از عملیات ها با بیان نظرات ،راهگشائی می کردند .ایشان با قلبی مملو از عشق به اللّه جهت دفاع از اسلام و قرآن و نبرد با روبه صفتان قَرن از ابتدای جنگ به سوی جبهه ی نور علیه ظلمت شتافتند و لحظه ای آرام و قرار نداشت . همچون شیر مردی نستوه با شجاعت تمام در عملیات های طریق القدس ،والفجر 6 و 8 ،کربلای 1 ،4 ،5 ،8 ،10 ،و والفجر 10 با مسؤلیتهایی از جمله فرماندهی گروهان ،جانشینی گردان مسلم (ع) و فرماندهی گردان صاحب الزمان (عج) را به عهده داشتند .و در مورخه ی 18/2/1367 در منطقه کربلای شلمچه بر اثر اصابت ترکش خمپاره شهد شیرین شهادت را نوشیدند و مهمان وادی عاشقان شدند .از این شهید دو فرزند به نامهای محمد و علی به یادگار مانده است.


منابع زندگینامه: "از مازندران تا شلمچه"نوشته ی مصیب معصومیان،نشرکنگره ی بزرگداشت سرداران و10000شهید مازندران-1382

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۱ ، ۱۹:۰۶