معبر سایبری بیت الشهدا

🌼 دعای سلامتی امام عصر(عج) 🌼 بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً برحمتک یا ارحم الراحمین
ابزار وبلاگساخت و دریافت کد متن متحرک برای وبلاگ و سایت

۱۳۱ مطلب با موضوع «زندگی به سبک شهدا» ثبت شده است

آقای بهشتی در نظر داشت خواهر کوچکترش که مجرد بود با یک روحانی واجد شرایط در قم وصلت کند ولی ایشان تمایلی به این کار نداشت. لذا دراصفهان ماند وبعدها که یکی از بستگان به خواستگاری او آمد پذیرفت با اینکه آقای بهشتی در این مورد نظر دیگری داشتند ولی چون خواهرشان راموافق این خواستگاری میدیدند نظراوراپذیرفتند.

کتاب سیره شهید دکتر بهشتی، ص46

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۱۱

از همرزمانش با شهید حاج سیدحمیدتقوی فر قرابت بسیاری داشت تا جایی که وصیت کرده بودند پیکرش را حسین به خاک بسپارد.

حسین همیشه و حتی یک وقت هایی با بغض در مورد شهیدتقوی صحبت میکرد و می‌گفت: 

"این آدم به قدری بزرگ است که درکش نکردم" 

حالت پدر و پسری و رفاقتی شدیدی با هم داشتند. رابطه اش با شهید تقوی به حدی پیوسته بود که وقتی مجروح شد گفت مرا کنار شهید تقوی یا پدرم دفن کنید. سرکشی به جانباز ها و بچه های مجاهد داوطلب را وظیفه خود میدانست و هر وقت میتوانست به سراغشان میرفت. رفیقی داشت که ۸۴ ماه جبهه داشت و کل زندگیش در جنگ بود و بدون اینکه کسی از وجودش خبر داشته باشد از دنیا رفت و هنوز هم هستند افراد گمنامی که حسین به آنها سرکشی می‌کرد.

🌷نثار ارواح مطهر شهدا بویژه مدافعان حرم صلوات🌷

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۳۳


پای کرونا که به بابل باز شد دکتر عزم رفتن کرد.گفتم نرو! شما جانباز شیمیایی هستی .شرایط بیمارستان که بحرانی شده بود سراسیمه به خانه آمد و پول برداشت. گفت کپسول اکسیژن کم داریم. شبانه۲۰کپسول اکسیژن تهیه کردو به بیمارستان برد.

تستش که مثبت شد گفتم بیمارستان یحیی نژاد تخت ایزوله خالی دارد، گفت چرا یک تخت را اشغال کنم؟بگذار یک مریض بدحال روی تخت بیمارستان بخوابد. مظفر که جبهه بود دخترم فلج شد ولی این خبر هم نتوانست او را برگرداند.دو بار شیمیایی شد یکبار در مریوان و بار دوم در یک بیمارستان صحرایی در حلبچه.

راوی همسرشهید


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۵۰


موضوع خاطره: شرط ازدواج

در اولین جلسه‌ای که با هم صحبت کردیم؛ بی‌مقدمه دو شرط برای ازدواجمان مطرح کرد؛ شرط اول مقید بودن به نماز‌، مخصوصا نماز صبح بود و شرط دوم رعایت حجاب ، همین حقیقت بود که مرا به سوی ناصر جذب کرد؛ دردوره وزمانه‌ای که جوان‌ها کمتر دغدغه‌هایی از این دست دارند؛ یک پسر ٢١ ساله شرط ازدواجش را نماز گذاشت واین خیلی برایم مهم بود.

راوی همسرشهید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۵۵


یک بار از ماموریت برمی‌گشتم، منتظر نماندم که ماشین بیاد دنبالم. از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم، راننده تاکسی جوانی بود که نگاه معنا داری به من کرد.


 به او گفتم: چیه؟ آشنا به نظر می رسم؟


باز هم نگاهم کرد، گفت: شما با سردار سلیمانی نسبتی دارید؟ برادر یا پسر خاله‌ی ایشان هستید؟ گفتم: من خود سردار هستم.


جوان خندید و گفت: ما خودمون اینکاره‌ایم شما می‌خواهی مرا رنگ کنی؟ 

خندیدم و گفتم: من سردار سلیمانی هستم.


باور نکرد. گفت: بگو به خدا که سردار هستی! 

 گفتم: به خدا من سردار سلیمانی هستم.


سکوت کرد، دیگه چیزی نگفت. گفتم: چرا سکوت کردی؟ 

حرفی نزد.

 گفتم: زندگی‌ت چطوره؟ با گرانی چه می‌کنی؟ چه مشکلی داری؟


جوان نگاه معنا داری به من کرد و گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی، من هیچ مشکلی ندارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۲۷

یک کارت برای امام رضا، مشهد. یک کارت برای امام زمان، مسجد جمکران. یک کارت برای حضرت معصومه، قم. این یکی را خودش برده بود انداخته بود توی ضریح. « چرا دعوت شما را رد کنیم؟ چرا به عروسی شما نیاییم؟ کی بهتر از شما؟ ببین همه آمدیم. شما عزیز ما هستی. » حضرت زهرا آمده بود به خوابش، درست قبل از عروسی!

یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 84

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۸ ، ۰۶:۱۹

موضوه خاطره :شکر خدا

علامه سید عارف، حقوق اندکی دریافت می کرد و همیشه زیاد مهمان داشت. یک روز در جلسه درس نشسته بودیم، یک نفر آمد و گفت که خیلی تنگدست است. ایشان دست در جیب کرد و 50 روپیه- که آن موقع پول زیادی بود- به او داد. ما که ندیدیم ولی آن شخص که 50 روپیه را دید، خیلی خوشحال شد و شروع کرد به تعریف و تمجید از ایشان. ایشان خیلی عصبانی شد و گفت: «50 روپیه به تو دادم، اینقدر تمجید می کنی؟! خداوند متعال اینقدر به انسان ها کرامت و لطف کرده؛ شکر نمی کنی؟! خودت را به خاطر 50 روپیه ذلیل و خوار نکن.» خیلی کم پیش می آمد عصبانی شود ولی آن روز عصبانی شد.


شاهد یاران، ش50، ص52؛ به نقل از حجت الاسلام محمداصغر رجائی از شاگردان و یاران شهید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۸ ، ۰۰:۱۰