معبر سایبری بیت الشهدا

🌼 دعای سلامتی امام عصر(عج) 🌼 بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً برحمتک یا ارحم الراحمین
ابزار وبلاگساخت و دریافت کد متن متحرک برای وبلاگ و سایت

۳۰۳ مطلب با موضوع «شهدای سپاه وبسیج» ثبت شده است

موضوع خاطره :

امر به معروف و نهی از منکر


«أما فیکم رجلٌ رشید؛ آیا در میان شما جوانمردی یافت می شود؟  این فریاد آیت الله بافقی است در اجتماع عظیمی از مردم که در مخالفت با سیاست رضاخانی- که امر به معروف و نهی از منکر را ممنوع کرده بود- برپا شده بود. خانواده سلطنتی در ایام تحویل سال نو شمسی 1306 به قم آمده و با  قصد و نیّت قبلی در غرفه بالای ایوان آیینه حرم مطهر حضرت معصومه÷، بدون حجاب به تماشای مردم مشغول شدند تا دژ مستحکم اسلام و ولایت را بشکنند. شیخ، با جرأت و قدرت بر خاندان سلطنت فریاد زد که: «شما چه کسانی هستید؟! آیا مسلمان نیستید؟! در این مکان شریف چه می کنید؟! اگر مسلمان هستید پس چگونه درحضور چند هزار نفری مردم با سر و روی برهنه نشسته اید؟!» خانواده سلطنتی سریعاً شاه ملعون را با تلگراف مطلع کردند و او نیز بلافاصله، مجهّز به قم آمد و شیخ بزرگوار را احضار و با سلاحی که در دست داشت به سر و صورت شریف ایشان زده و او را به شدت مجروح کرد، در حالی که تنها ذکری که جناب شیخ برلب داشت«یا صاحب الزّمان»بود.

درآخر،آن بزرگواربه زندان تهران فرستاده شد.


روح مهربان1، محمد یوسفی، نشر خورشید هدایت، 1389، ص61-59؛ به نقل از  آیت الله شریف رازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۸ ، ۰۷:۴۱
 

 

موضوع خاطره: حیا وعفاف

صدا زد: «مامان! مامان! چادرت کجاست؟».

دم در بود. آن قدر عجله داشت که این پا و آن پا می کرد. گفتم : «واسه چی می خوای؟»

گفت:«بگو! بعداً بهت می گم».

گفتم: «طبقه بالا».

پله ها را دو تا یکی رفت بالا و سریع از در خانه زد بیرون. وقتی برگشت تعریف کرد: «خانمی از روی موتور خورده بود زمین. همه ی موهاش پیدا بود. چادر رو انداختم روی سرش. بالاخره کوچه و خیابون پر از مردای نامحرمه».

برگرفته از خاطره مادر شهید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۸ ، ۰۰:۰۱
امام زمان(عج) درکلام شهید ولی الله چراغچی مسجدی
 در محور شلمچه یک روز به ما خبر دادند که یکی از بچه ها امام زمان ( عج ) را دیده حالات خاصی به او دست داده و گریه کرده است. تا این خبر به گوش شهید چراغچی رسید و گفت: هرکسی هست بگیرید و به زندان بیاندازیدش. دروغ می گوید برای خودش دکان باز کرده. امام زمان وجود دارد در تمام جبهه هاهست ولی نه به این شکل. 

منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۸ ، ۰۹:۲۱

دوازدهم خرداد سال 1335 بود که ناصر در تهران چشم به جهان گشود. دوران کودکی و نوجوانی را به تحصیل و کسب دانش پرداخت. از همان ابتدا روحیات خاص و بلند نظری های او دورنمایی از آینده ای روشن و تابناک بود.

در زمان پهلوی به دلیل حرکات ضد آمریکایی دستگیر و راهی زندان قصر شد و پس از آزادی از زندان یک مبارز تمام عیار بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۸ ، ۰۰:۰۰


سوپرطلا

اکبر کاراته از تو خرابه‌های آبادان یه الاغ پیدا کرده بود؛ اسمش رو هم گذاشته بود: «سوپرطلا»! الاغ همیشه‌ی خدا مریض بود و آب بینیش چند سانت آویزون. یه روز که اکبر کاراته برای بچه‌ها سطل‌‌سطل شربت می‌برد، الاغه سرشو کرده بود توی سطل شربت و نصف شربتا رو خورده بود. حالا اکبر کاراته هی شربتا رو لیوان می‌کرد و می‌داد بچه‌ها و می‌گفت: بخورید که شفاست. کم‌کم بچه‌ها به اکبر کاراته شک کردند و فهمیدند که الاغِ اکبر کاراته سرشو کرده داخل سطل شربت و نصفشو خورده. همه به آب آویزون شده‌ی بینی الاغ نگاه کردند و عق زدند. دست و پای اکبر کاراته رو گرفتند و انداختندش توی رودخونه‌ی بهمن‌‌شیر. اکبر کاراته که داشت خفه می‌شد، داد می‌زد و می‌گفت: ای الاغ خر! اگه مُردم، اگه خفه شدم توی اون دنیا جلوتو می‌گیرم؛ حالا می‌بینی! او جیغ‌وداد می‌کرد و بچه‌ها از خنده ریسه رفته بودند.

منبع:

مجموعه کتب اکبرکاراته، موسسه مطاف عشق

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۸ ، ۰۰:۰۱


قبول رشوه

من در کنار مدرس بودم که دو نفر آمدند که یکی از آنها فرنگی بود. پس از لحظه ای، مردی که مترجم بود، گفت: «ایشان یکی از مأمورین عالی رتبه سفارت انگلیسند. چکی تقدیم می دارند برای اینکه به هر نوعی صلاح بدانید، مصرف نمایید.» مدرس خندید و گفت: «به ایشان بگویید من پول و چک قبول ندارم. اگر خواست به من پول بدهد، باید تبدیل به طلا و بار شتر کند و ظهر روز جمعه و هنگام نماز به مدرسه سپهسالار بیاورد و آنجا اعلام کند که این محموله را مثلاً انگلستان یا هر جای دیگر برای مدرس فرستاده است تا آن وقت من قبول کنم!» بعد از ترجمه این سخنان، فرنگی چیزی گفت. مترجم رو به آقا کرد و گفت: «ایشان می گویند شما می خواهید در دنیا حیثیت ما را نابود کنید.» مدرس خندید و گفت: «به ایشان بگویید از نابودی چیزی که ندارید، نترسید.

شهید آیت الله سید حسن مدرس


منبع: شاهد یاران، ش25، ص 51؛

 به نقل از دکتر عبدالباقی مدرسی، نواده شهید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۸ ، ۰۰:۰۱