معبر سایبری بیت الشهدا

🌼 دعای سلامتی امام عصر(عج) 🌼 بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً برحمتک یا ارحم الراحمین
ابزار وبلاگساخت و دریافت کد متن متحرک برای وبلاگ و سایت

۳۰۳ مطلب با موضوع «شهدای سپاه وبسیج» ثبت شده است


به پاسداری از ثمره خون شهدا اعتقاد راسخ داشت. یک روز در جلسه ای از او دعوت کرده بودیم تا رهنمود بگیریم. گفت: «‌کاری کنید که عکس شهدا در همه خیابانها نصب باشد تا از یاد آنها غافل نشویم و راهشان را الگوی خود قرار دهیم. »

حتی تابلوهای بزرگی از شهدا که در مسیر اتوبان تهران ـ قم نصب شده بود، به پیروی از نظرات آن شهید بزرگوار بود .

می گفت: «‌به هر وسیله ای شده، باید یاد و خاطره شهدا زنده بماند. »

شهید یوسف کلاهدوز

کتاب هاله‌ای از نور، ص36

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۸ ، ۰۳:۱۱

راضیش کرده بودند برود بیمارستان صحرایی. 

ـ حق ندارید بگید فرمانده س. می گید یه سرباز معمولیه. 

می خواستند بی هوشش کنند. نمی گذاشت. 

ـ بی هوشیه دیگه. یه وقت یه چیزی می گم، یکی می شنوه. اگه نامحرم باشه، عملیات لو می ره. 

از درد می لرزید. 


یادگاران، جلد 9 کتاب شهید متوسلیان، ص 82

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۸ ، ۰۰:۰۱

هفده سالش که شد ازدواج کرد؛ با دخترخاله اش. 

 عروسیش خانه ی پدرزنش بود؛ توی برّ بیابان. همه را که دعوت کرده بودند، شده بودند پنج شش نفر. خودش گفته بود به کسی نگیم سنگین تره ! 

 همسایه ها بو برده بودند محمد از رژیم خوشش نمی آید. می گفتند: پسر فلانی خراب کاره. 

عروسیش را دیده بودند. گفته بودند ازدواجش هم مثل مسلمون هانیست. 


یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 6

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۸ ، ۰۰:۰۶

هنگامی که علی اکبر را داخل قبر گذاشتند، او را به علی اکبر حسین (ع) قسم دادم و گفتم: «پسرم! چشمانت را باز کن تا یک بار دیگر تو را ببینم. آن گاه چشمانش را باز کرد» و این چنین شهید علی اکبر صادقی، پیک لشکر 27 محمد رسول ا... آخرین درخواست مادرش را اجابت کرد و برای ما تصاویری به یادگار گذاشت که بدانیم «شهدا زنده اند».

راوی: مادرشهید

منبع: روزنامه جمهوری اسلامی، تاریخ:23/7/1381

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۸ ، ۰۰:۵۶

فرمانده، بدون سلاح رفته بود صدای معترضان را بشنود!


 شهید ابراهیمی می‌گفت: باید مردم معترض بی‌گناه را از این صف جدا کرد. بدون سلاح، تأکید می‌کنم بدون سلاح بین جمع رفت. همین که می‌خواست با مردم هم صحبت شود، چند نفر محاصره‌اش می‌کنند. یک نفر تیر به پهلویش می‌زند. بعد چاقو به قلبش می‌زنند، وقتی خونین روی زمین می‌افتد و بی‌حال می‌شود یک نفر چاقو را توی سرش فرو می‌کند.


آقامرتضی فرمانده بود اما همیشه به پاسدار بودنش افتخار می‌کرد. فرمانده‌ای که سربازِ سربازهایش بود. خودش جنوب شهری بود، شهریار زندگی می‌کرد. 


زندگی ساده‌ای داشت، تغییرات قیمت و تورم را با پوست گوشت و استخوان حس می‌کرد. اصلا آن روز به‌خاطر همین، نامردها مجال حرف زدن به او ندادند و به وحشیانه‌ترین شکل او را به شهادت رساندند. می‌ترسیدند حرفش باعث شود معترضان صف خود را جدا کنند و آن ها لو بروند، تنها بمانند.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۸ ، ۲۰:۳۱

گونی های نان خشک را چیده بودیم کنار انبار. حاجی وقتی فهمید، خیلی عصبانی شد. پرید به ما که «...دیگه چی؟ نون خشک معنی نداره.»
از همان موقع دستور داد تا این گونی ها خالی نشده، کسی حق ندارد نان بپزد و بدهد به بچه ها.
تا مدت ها موقع ناهار و شام، گونی ها را خالی می کردیم وسط سفره و نان های سالم تر را جدا می کردیم و می خوردیم.
یادگاران، جلد 2 کتاب شهید محمد ابراهیم همت ، ص 68
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۸ ، ۲۳:۱۷