بند هفت، هفت تا اتاق داشت و یک سالن بیست متری. جا نبود. دو طرف راه روی دومتری را هم تخت زده بودند. تخت های سه طبقه ی آهنی کف چوبی، با یک پتو که هم زیرانداز بود، هم بالش، هم روانداز.
تازه واردها باید روی زمین می خوابیدند. تخت مال سابقه دارها بود. عبدالله شب ها جایش را می داد به یکی از تازه واردها. می گفت نصفه شب که می خواهد از تخت بیاید پایین برای نماز، سر و صدا می شود. اما روزها جاش طبقه ی سوم تخت بود. می نشست آن بالا و کتاب می خواند.
یادگاران، جلد 5 کتاب شهید عبدالله میثمی ، ص 23