شهید ناصر کاظمی
پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۴:۴۳ ب.ظ
آمده بود خواستگاری ، قرار شد با هم حرف بزنیم. او که حرف می زد، من با فرش اتاق بازی می کردم.تا موقع عقد، یک بار هم توی صورتش نگاه نکردم...
می گفت «با تو که حرف می زدم، با خودم می گفتم الآنه که یک طرف فرش سوراخ بشه و دست هات از اون طرف بزنه بیرون. » میگفت «من فقط دست هات رو می دیدم که با فرش اتاق بازی می کنه. »
یادگاران، جلد ۱۴ کتاب شهید ناصر کاظمی، ص ۷۴
🌸 نثار ارواح مطهر امام وشهدا صلوات🌸
۰۲/۰۲/۰۷