معبر سایبری بیت الشهدا

🌼 دعای سلامتی امام عصر(عج) 🌼 بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً برحمتک یا ارحم الراحمین
ابزار وبلاگساخت و دریافت کد متن متحرک برای وبلاگ و سایت

یادنامه شهید محمد بروجردی

دوشنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۲، ۰۳:۴۴ ب.ظ

 محمد بروجردی یکی از بنیانگذاران اولیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به شمار می‌رفت که نقش بسیار مهمی در پیروزی انقلاب اسلامی و در مقابله با عناصر ضدانقلاب و تجزیه‌طلب به ویژه در کردستان ایفا کرد و در این راه به درجه رفیع شهادت رسید.

ما که جز تکلیف کاری دیگر نداریم، اگر ما به اجتهاد خودمان برای خودمان تعیین مسوولیت کنیم این غلط است. وجود امام، امروز برای ما معیار است. راه او راه سعادت و انحراف از راهش خسران دنیا و آخرت است و من با تمام وجود این اعتقاد را دارم که شناخت و مبارزه با جریان‌هایی که بین مسلمین سعی در به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل و مکتبی آن را دارند به مراتب حساستر و سخت‌تر از مبارزه با رژیم صدام و آمریکاست. وصیتم به برادران این است که سعی کنند توده مردم را که عاشق انقلاب هستند از نظر اعتقادی و سیاسی آماده کنند که بتوانند کادرهای صادق انقلاب را شناسایی کنند و عناصری را که جریان های انحرافی دارند، بشناسند؛ که شناخت مردم در تداوم انقلاب امری حیاتی است. این قسمتی از وصیت نامه شهید والامقام محمد بروجردی در خصوص اهمیت شناخت مردم برای تداوم انقلاب و مبارزه با ضد انقلابیون است.


زندگی‌نامه

محمد بروجردی در ۱۳۳۳ خورشیدی در روستای «دره گرگ» از توابع شهرستان بروجرد دیده به جهان گشود در ۶ سالگی پدر خود را از دست داد و از آن ‌پس مادر وی عهده‌دار مسوولیت خطیر تربیت فرزندان شد؛ در آغاز هفت‌سالگی با ورود به مدرسه به‌منظور تأمین معاش خانواده، تحصیل در کلاس‌های شبانه را برگزید تا در کنار فراگیری علوم بتواند تکیه‌گاهی برای خانواده‌اش باشد، بعد از مدتی بروجردی همراه خانواده اش به تهران آمدند و در یک کارگاه تشک دوزی مدتی کار کرد. در ۱۷ سالگی به خدمت سربازی فراخوانده شد، اما چون مخالف خدمت در نظام ستم‌شاهی بود، از خدمت سربازی گریخت و برای دیدار امام (ره) راهی عراق شد. در مرز عراق دستگیر و به مدت ۶ ماه در زندان‌ها و شکنجه‌گاه‌های رژیم به سر برد، پس از آن بود که دوباره جهت خدمت سربازی به تهران آورده شد.

تکاپو برای پیروزی انقلاب اسلامی

مسیر زندگی بروجردی در تهران پس از آشنایی با یکی از مبارزان مسلمان تغییر کرد، این مبارز انقلابی؛ بروجردی را با خود به مسجد و جلسات مذهبی می‌برد و در این جلسات بود که شهید بروجردی با امام خمینی(ره) آشنا شد و همه همت خود را در پیروی از امام راحل به کار بست. او شب ها اعلامیه‌های امام را در کوچه‌ پس کوچه‌ها به خانه‌ها و مغازه‌ها می‌انداخت. کم کم کارش به جایی رسید که جوانان مبارز را برای کارهای بزرگتر و اساسی‌تر دور هم جمع کرد. آنها به گروه توحیدی صف معروف بود و برای پیروزی انقلاب کارهای بزرگی انجام می دادند. از جمله طرح هایی که این گروه به رهبری محمد بروجردی صورت داد، انفجار کافه‌ خوان سالار بود و با این کار به رژیم پهلوی فهماند که نمی‌تواند بدون توجه به خواست مردم مسلمان ایران هر کاری را انجام دهد. رساندن اعلامیه‌های امام و نوارهای سخنرانی آن حضرت در کوتاه ترین زمان به دست مردم از جمله‌ کارهای اساسی گروه محمد بود. همچنین شرکت کردن در تظاهرات به صورت مسلحانه و برای حمایت از مردم. شهید بروجردی علاوه بر مبازرات فرهنگی به منظور فراگیری آموزش نظامی و چریکی به همراه چند تن دیگر از مبارزان به سوریه رفت.  پس از قیام ۱۹ دی ۱۳۵۶ در قم با اخذ مجوز شرعی از برخی علما و روحانیون پیرو حضرت امام (ره)، عملیات نظامی علیه رژیم را شروع کرد و تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی بی‌وقفه به مبارزات خود ادامه داد.  

اقدامات مهمی که شهید بروجردی به همراه تعدادی از نیروهای انقلابی در این مدت انجام داد، عبارت بودند از:  خلع سلاح قرارگاه پلیس (تهران)، عملیات نظامی ۱۵ خرداد ۱۳۵۷، انفجار در نیروگاه برق و کاخ جوانان منطقه شوش، خلع سلاح کلانتری ۱۴ در میدان خراسان، شرکت در آزادسازی پادگان جمشیدیه و رادیو تلویزیون. بروجردی در ارتباط با بسیاری از این حرکت‌های انقلابی، مسوولیت شناسایی، جمع‌آوری اطلاعات و طرح‌ریزی عملیات را به عهده داشت و در آخرین عملیات از ناحیه پا مجروح شد. علاوه بر این اقدامات برای ورود امام لازم بود که گروهی مسلح مخفیانه حفاظت ایشان را بر عهده بگیرند. شورای انقلاب بعد از بحث و گفت وگوهای زیاد گروه توحیدی صف را انتخاب کردند.

 

بروجردی و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

شهید بروجردی جزو هسته اولیه تشکیل‌دهنده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که تشکیل نیروی آموزش دیده و منسجم از بچه‌های سپاه را بر عهده داشت به دلیل این اقدامات بی بدیل بارها به وی پیشنهاد فرماندهی سپاه داده‌شده بود اما ایشان این پیشنهاد را نپذیرفت و حتی وقتی شهید محلاتی نماینده‌ امام در سپاه؛ فرماندهی کل سپاه را به بروجردی پیشنهاد کرد، او درخواست کرد تا فرماندهی تیپ ویژه‌ شهدا را به او بدهند بنا به گفته بسیاری از نزدیکان وی علت قبول نکردن این مسوولیت را لزوم خدمت‌رسانی به مردم کردستان عنوان کرد، چراکه محور حرکت خود را خدمت به مردم مظلوم کردستان در کنار مبارزه با نیروهای ضدانقلاب قرار داده بود، بنابراین لقب مسیح کردستان را برای شهید بروجردی باید نشان‌دهنده گوشه‌ای کوچک از خدمات این شهید ماندگار در تاریخ دفاع مقدس دانست. محمد پاپی نژاد فرمانده سپاه بروجرد در توصیف شهید بروجردی می‌گوید: شهید بروجردی تربیت‌کننده نسل فرماندهان سپاه است، بسیاری از فرماندهان سپاه دانش‌آموخته مکتب بروجردی هستند.

 

ازخودگذشتگی برای نجات کردستان

بروجردی بعد از پیروزی انقلاب برای مقابله و سرکوب ضدانقلاب بنا به دستور امام (ره) عازم پاوه شد. حضور آن شهید در کردستان؛ که تا آخرین لحظات حیاتش ادامه داشت، منشا خیرات و برکات زیادی شد، وی یه طور مستقیم فرماندهی عملیات بسیار سخت و صعب‌العبور مسیر پیرانشهر و سردشت را به عهده گرفت و شجاعانه در کنار رزمندگان اسلام، بر ضدانقلابیون پیروز شد.  او بارها می‌گفت: «آن شخصی که مردم کردستان را دوست داشته باشد می‌تواند در کردستان کار کند، من به این مردم محروم و ستمدیده علاقه دارم. او  معتقد بود که لحظه‌ای نباید پاکسازی کردستان متوقف شود. گرچه به کارهای تبلیغی، فرهنگی، اقتصادی و عمرانی اعتقاد بسیار داشت. امام(ره)با اشاره به پیروزی های به دست آمده توسط شهیدان بروجردی و آبشناسان فرمودند که اسلام و مسلمانان متعهد به این پیروزی‌های چشمگیر شما چشم دوخته‌اند و از یاد هیچ یک از ما نخواهند رفت. شما فرزندان ملت هستید. فتحی که به دست شما صورت گرفت، برای ملت سرافرازی بود.
علی جنتی وزیر پیشین وزارت ارشاد اسلامی در خصوص علت نامگذاری شهید بروجردی به مسیح کردستان می‌گوید: در شرایطی که همه احساس می‌کردند، کردستان ازدست‌رفته با حضور و مبارزات طولانی و به دلیل ویژگی‌هایی که در مقابله با عناصر ضدانقلاب و تجزیه‌طلب داشت، نقش بسزایی در نجات کردستان ایفا کرد که این مهم، شهید بروجردی را به «مسیح کردستان» معروف کرد. مسیح کردستان یعنی فردی که پیامبرانه برخورد می‌کرد و با اخلاق خود انسان‌ها را از این‌رو به آن‌رو می‌کرد. بروجردی مؤسس سازمان «پیشمرگان مسلمان کُرد» بود و با پیشبرد اهداف این سازمان، توانست آرزوی ایجاد «اسرائیل دوم» در کردستان را در نطفه دفن کند.

محمد، مسیح کردستان

یکی از جامع‌ترین کتاب هایی که به تمام ابعاد زندگی شهید بروجردی می‌پردازد؛ کتاب محمد، مسیح کردستان است. نویسنده در این کتاب به ابعاد مختلف جنگ در کردستان و چگونگی پرورش افراد شاخص دفاع مقدس توسط شهید بروجردی می پردازد. این کتاب می کوشد تا به نحوه مبارزات قبل از انقلاب شهید بروجردی و مبارزه با کومله‌ها و دموکرات‌ها و نحوه جای گرفتن شخصیت شهید بروجردی در قلب مردم کُرد بپردازد. فرماندهان شهیدی چون صیاد شیرازی، متوسلیان، همت، ناصر کاظمی و کاوه برخی از چهره‌های شاخصی هستند که از آن‌ها در کتاب «محمد، مسیح کردستان» سخن رفته است. نویسنده در مقدمه کتاب درباره مراحل تحقیق و نگارش این اثر ارزشمند می نویسد: از شهید بروجردی دست نوشته و نوار صوتی بسیار اندکی به جای مانده و این امر عاملی شد که تحقیقات میدانی به صورت گسترده انجام شود. منابعی که در فصل پایانی کتاب آمده است. انجام نزدیک به پانصد و پنجاه ساعت مصاحبه مفید با ۶۰ تن، نیازمند برنامه ریزی طولانی مدت بود. نویسنده سیر تفکرات شهید بروجردی را از نگاه چند تن از نزدیکانش بررسی کرده است.

شهادت

سرانجام این سردار والا مقام در خرداد ۱۳۶۲خورشیدی به همراه چند تَن دیگر از فرماندهان، به دلیل برخورد خودرو حامل آنها با مین به درجه رفیع شهادت نایل آمد به گفته یکی از همراهان وی درست چند ساعت قبل از شهادت در پاسخ به پرسش یکی از همسفرانش گفت: «این دنیا ارزشی ندارد ما باید همه چیزمان را در راه خدمت به مکتب‌مان بدهیم، همان‌طور که امام حسین(ع) و اصحاب ایشان با تمام سختی‌ها مبارزه کردند، ما هم مکلف به صبر و مبارزه ایم» 


گوشه ای از خاطرات شهیدبروجردی

بودجه ی سپاه کردستان زیر دستش بود، اما خودش در بدترین وضعیت مالی کار می کرد. یک بار که با هم آمدیم تهران، سرش را انداخت پایین، گفت:پونصدتومن پیشِت هست بدم‌به مادرم؟ 

یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 74


آمده بود خانه. بچه هایش را که بغل کرده بود، غریبی کرده بودند. هنوزچاییش سرد نشده بود که آمده بودند در خانه. گفته بودند اوین، زندانی ها شورش کردن. 

گفته بود به ما نیومده بمونیم خونه. 

 یکی از زندانی ها خودش را زده بود به مریضی. حسین رفته بود ببردش بهداری. گروگان گرفته بودندش. چاقو گذاشته بودند زیر گلویش. گفته بودند یا آزادمان کنید یا فاتحه ! 

محمد گفته بود بکشیش هم آزادت نمی کنم. همین جا محاکمه ت می کنم. همین جا هم اعدامت می کنم. حالا ببین ! 

 با یک نفر دیگر رفته بودند روی پشت بام. پنجره را که برداشته بودند، یکی از زندانی ها دیده بود. هنوز سر و صدا نکرده، پریده بودند پایین. محمد کلتش را گذاشته بود روی پیشانی طرف. گفته بود اگه مردی بِبُر. 

یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 26


توی اوین بهش خبر دادند مادرت دم در منتظرته. 

تا آمده بود دم در، گفته بود چند سال آزگاره که خون به جگر ماها کردی ؟ تو زن و بچه نداری ؟ خواهر و مادر نداری ؟ 

گفته بود من نوکر شماها هستم. 

نگاه کرده بود توی صورت محمد، گفته بود اون از زندون رفتنت. اون هم از خارج رفتنت. اون از اعلامیه ها و تفنگ هایی که می آوردی خانه تنمان را می لرزاندی. این هم از این بعدِ انقلابت که ماه به ماه توی خونه پیدات نمی شه. 

دست مادرش را بوسیده بود. گفته بود تا حالا کلی خون دل خوردیم، رسیدیم این جا. تازه اول کاره. ول کنیم همه چی از بین بره ؟ 

یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 25


بیست و یک بهمن پنجاه و هفت با رادیوش بی سیم کلانتری ها را می گرفت. 

می گفت: برید فلان جا، زور آخرشونه. 

 امام که آمد، عبا پوشید، عمامه گذاشت. اسلحه اش را هم گرفت زیر عبا و رفت فرودگاه. 

یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 21


یکی می خواست بیاید تهران. نمی دانم وزیر دفاع امریکا بود یا نماینده  سازمان ملل ؟ خبر آوردند که شاه گفته هیچ اتفاقی نباید بیفته. 

همین حرف برای محمد کافی بود. گفت: باید بیفته. 

رفیقی داشت توی اصفهان. اسمش سلمان بود. توی این جور کارها با هم دیگر بودند. خودش هم که تهران بود. درست همان وقتی که قرار بود هیچ اتفاقی نیفتد، یک هلی کوپتر توی اصفهان افتاد پایین، دو تا اتوبوس سفارت امریکا توی تهران رفت رو هوا. 

یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 19



شنیده بود یک مستشار آمریکایی چند هفته می آید تهران. فهمیده بودماشین طرف را هیچ جا بازرسی نمی کنند. 

 یک کلید یدک درست کرده بودند. با دو نفر دیگر رفته بودند سر وقت اسلحه خانه. ماشین را برداشته بودند و از جلوی نگهبانی رد شده بودند؛ با چند تا مسلسل و یک جعبه پُرِ فشنگ. 

یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 17

رفته بود اصفهان پی ریخته گر. گفته بود برای ارتش نارنجک می زنی، برای ما هم بزن. 

طرف اول راه نمی داده. اسم امام را که برده بود، گفته بود این جامأمورهای ارتش آمد و رفت دارن. اصلا نمی شه این جا کاری کرد. یک نفر رو بفرست یادش بدم. برید، برای خودتون نارنجک بزنین. 

برگشته بود تهران، یکی از کارگرهای خیاطی را فرستاده بود اصفهان. گفته بود باید یادش بگیری. زود! 

از آن طرف رفته بود توی یک باغ، نزدیک ورامین، کارگاه درست کرده بود. تراش کار و متخصص مواد منفجره اش را هم پیدا کرده بود. 

 ـ چه خوش دسته ! 

ـ مهم اینه که منفجر بشه. 

ضامنش را کشیده بود و پرت کرده بود توی بیابان. رو کرده بود به بچه ها، گفته بود دست مریزاد! 

یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 16


گفته بودند کاخ جوانان شوش جوون ها رو پاک عوض کرده، باید یه کاریش کرد. 

رفته بود از نزدیک آن جا را دید زده بود. موتورخانه اش را دیده بود. گفته بود خودشه ! 

 بعد از انفجار، برق منطقه دو روز قطع بود. برق کاخ جوانان بیش تر. 

چند هفته روی شیشه ی در ورودی زده بودند تا اطلاع ثانوی تعطیل است. 

یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 15


با داداشم با هم بودیم. با وانت بروجردی زدیم به یک بنده خدایی ؛ از آن لات های خوش قواره. کت و شلوار مشکی و بلوز سفید و کفش نوک تیز. از روی زمین بلند شد، شروع کرد فحش دادن. داداشم آمد پایین. گفت: آقا خیلی ببخشین. 

دیدم طرف ول کن نیست. آمدم پایین دعوا. داداشم گفت: بشین توی ماشین حرف نزن. 

طرف را با هزار تا سلام، صلوات راه انداخت رفت. آمد گفت: بابا! این ماشین بروجردیه. تو به این ماشین اطمینان داری دعوا می کنی ؟ اگرپلیس بیاد یه دور ماشینو بگرده چه غلطی می خوای بکنی ؟ 

بعد هم دست کرد پشت صندلی، یک اعلامیه در آورد. گفت: بفرما. 

یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 12

یک وانت سه چرخ خریده بود، چهار هزار تومان. صاحب ماشین رویش نوشته بود پروانه ی عشق، دنیای آرزو. عقبش هم نوشته بود شصت تا، خانه ؛ هشتادتا، بهشت زهرا. 

پاکش نکرد. می گفت: این جوری کسی شک نمی کنه. 

باهاش همه کار می کرد. اعلامیه ها را می کرد لای ابرهای توی پشتی. پشتی ها را هم با همان پروانه ی عشق می فرستاد این طرف آن طرف. سوار شدنش دردسر بود، داخلش همه چیز پیدا می شد؛ تفنگ، نارنجک، فشنگ. 

یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 11


با جعبه ی شیرینی آمده بود کارگاه. دورش زرورق پیچیده بود. گفتم: مبارکه ! 

گفت: حالا دیگه. . . 

رفتم شیرینی بردارم، دیدم پُرِ نارنجک است. 

یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 10


رفته بود پیش یک گروه چپی گفته بود ما همه داریم یه کارهایی می کنیم. بیایید یکی بشیم. 

گفته بودند تصمیم با بالادستی هاست. باید با اونا صحبت کنی. 

 ـ شرط هم کاری اینه که ایدئولوژی ما رو قبول کنین ! 

ـ چی چی ؟ 

گفته بودند سازمان ایدئولوژی خودش را دارد. هر چه رهبری سازمان بگوید همان است. 

پرسیده بود یعنی شما نظر مراجع و مجتهدین رو قبول ندارین ؟ 

گفته بودند فقط ایدئولوژی سازمان. 

پرسیده بود نظرتون در مورد رهبری آقای خمینی چیه ؟ 

طرف هم گفته بود ما خودمون توی متن انقلابیم. آقای خمینی دیگه کیه ؟ 

گفته بود ما نیستیم. 

یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 9



درس دانشگاه که نخوانده بود. امام که سخنرانی می کرد، نکته هایش رایادداشت می کرد. این ها می شد استراتژی سپاه کردستان. 

یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 29


دکتر بهشتی بهش گفته بود می خواهیم حفاظت از امام رو بسپریم به گروه شما. می تونین ؟ یک طرحی باید بدین که شورای انقلاب رو راضی کنه. 

شب تا صبح نشست و طرح حفاظت را نوشت. قبول کردند. فرداش روزنامه ها نوشتند چهار هزار جوان مسلح از امام محافظت می کنند. 

یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 22



هفت ساله بود که رفت کارگاه خیاطی، پیش داداش علی. اوستا به داداش گفته بود مواظب باش دست به چرخ ها نزنه. خراب کاری بکنه من یقه ی تو رو می گیرم. 

دو هفته نشده بود، یک چرخ دیگر گذاشته بود کنار بقیه ی چرخ ها. گفته بود برای آمیرزاست. 

سه ماه توی خیاطی کار کرد. مزدش شد عین بقیه. مدرسه ها که باز شد، رفت شبانه اسم نوشت. روزها کار می کرد، شب ها درس می خواند. 

یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 2



پسر هم سایه کار چاپ خانه را ول کرده بود، آمده بود بیرون. محمد ازش پرسیده بود کار چاپ خونه کار بدی نبود. چرا ولش کردی ؟ 

گفته بود عکس های ناجور چاپ می کردند! 

ـ تو چه کار به عکس هاش داشتی ؟ کارت رو می کردی ! 

ـ آخه آدم یواش یواش خراب می شه. الان خیلی از کارگرهای اون جاافتادند به عرق خوری. 

کلی از وضع آشفته ی دنیا برایش گفته بود؛ از فساد حکومت و این جورچیزها. محمد گفته بود این ها را از کجا یاد گرفتی ؟ 

او هم چندتا کتاب آورده بود داده بود دستش.گفته بوداز این جا. 

یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 7


فیلم مستند چند خط رشادت

  نگاهی کوتاه به زندگی شهید محمد بروجردی 

دانلود کنید


🌹نثار ارواح مطهر امام وشهدا صلوات🌹


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۳/۰۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی