معبر سایبری بیت الشهدا

🌼 دعای سلامتی امام عصر(عج) 🌼 بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً برحمتک یا ارحم الراحمین
ابزار وبلاگساخت و دریافت کد متن متحرک برای وبلاگ و سایت

مهر

يكشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۰، ۱۲:۵۱ ب.ظ

قبل از شروع جنگ کار می‌کرد. نگهبانی در منازل علما، کار در کارگاه‌های آموزشی و عملی خصوصاً کارگاه جوشکاری اما وقتی خبر حمله رژیم بعثی را شنید. فکر و ذکرش شد جنگ. گفت: مادرمی‌خواهم به جبهه بروم و وصیت هم می‌کنم که تو مرا غسل بدهی. بالاخره راهی شد.

- شب عید بود، ما مشغول دوختن لباس برای رزمندگان بودیم. مسئول ما خانم ایوبی به من گفت: برو منزل استراحت کن بعد بیا. به خانه که رسیدم پسرم فضل‌علی را دیدم که از جبهه برگشته، آن روزها هر چهار پسرم در جبهه بودند. بی‌اختیار گفتم صمد شهید شده من خواب دیده‌ام.

...

دو پاسدار آمدند کفن را باز کردند پسرم عبدالصمد بود. دو تا گلوله در سر و قلبش خورده بود. صورتش را بوسیدم و گفتم: خوش به سعادتت که رفتی و از رنج دنیا راحت شدی و به آرزویت رسیدی. خودم فرزندم را غسل جبیره دادم و بعد در مجلس خاکسپاری‌اش سخنرانی کردم.

روز آخر پسر کوچکش را نبوسید. گفتم: چرا مادر؟ گفت: نمی‌خواهم مهرش به دلم باشد مبادا مانع رفتنم شود...

- هیچ چیز مانع نشد تا او به آسمان برسد و ستاره‌ای تابناک برای اهل زمین گردد.

راوی:مادر شهید عبدالصمد ورپشتی

با تلخیص از مجله افلاکیان


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی