معبر سایبری بیت الشهدا

🌼 دعای سلامتی امام عصر(عج) 🌼 بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً برحمتک یا ارحم الراحمین
ابزار وبلاگساخت و دریافت کد متن متحرک برای وبلاگ و سایت

آرزوی شهادت

يكشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۰، ۱۲:۵۲ ب.ظ

در یک نیمه شب وقتی که از خواب بیدار شدم صدای زمزمه ایشان را شنیدم، بلند شدم و دیدم همه جا تاریک است. پشت درب اتاق ایستادم و دیدم دستهایش را به سوی آسمان بلند کرده و با خدای خودراز و نیاز  می کند و می گوید: ( خدایا بجز شهادت آرزویی دیگر ندارم. اگر لیاقت دارم دستم را بگیر و نجاتم بده ! ) با شنیدن این حرفها خیلی ناراحت شدم و شروع به گریه کردم. صدای گریه ام توجه ایشان را جلب کرد و به سراغم آمد و گفت: ( چرا گریه می کنی؟! ) گفتم: اگر شما به شهادت برسی من با یک کودک سه ماهه چه کنم؟ ایشان ناراحت شد و گفت: مگر خداوند انسانهای گنهکاری چون مرا قبول می کند؟ من آنقدر خطا کارم که خداوند مرا نخواهد پذیرفت. یک ماه بعد، عملیات کربلای چهار شروع شد نزدیک غروب بود که شهید ثقفی فر به خانه آمد و گفت: من باید حتماً فردا به جبهه بروم. من که در شهر غریب کسی را نداشتم گفتم من و بچه چکار کنیم ما که در اصفهان کسی جز شما را نداریم شهید در جواب گفت: خدای بزرگ را که دارید بالاخره راضی شد که همان شب ما را به بشرویه بیاورد روز بعد به شهرمان رسیدیم ما را گذاشت و گفت: من باید فوری خودم را به جبهه برسانم چرا که عملیات در حال شروع است و در آنجا به ما پزشکان نیاز دارند فوراً به جبهه رفت و تا یک ماه از ایشان هیچ خبری نداشتیم و پس از چهل روز از رفتن ایشان جنازه شهید را برای ما آوردند.

شهید حسین‌ ثقفی‌فر
گوینده :فاطمه قنبری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی