یاد وصال
...چقدر دلمان گرفت و بغض های کهنه سر باز کردند
می خواهم بگویم ، از تمام ناگفته ها ،از تمام نا نوشته ها،از تمام نا دیده ها...
آنروز شنیدیم ، دیدیم ،و نمی دانستیم چه کنیم و ...چه اشک ها که جاری شد و دیده ها را گرم کرد!
می خواهم بگویم وقتی بعد از سالها دیداری تازه میشود و کسی را که دوست داری بعد از سالها ببینی ،او هم مشتاق تر از دیگران!
وقتی دستها را به گرمی باز میکند تا در آغوشش جا بگیری
تو هم بی اختیار آغوش باز میکنی تا دور گردن حلقه شود ...
افسوس و صد افسوس...!
که دستی نبود تا دور گردن آقا حلقه شود...
اگر هم بودا نگشت ها قادر به لمس نبودند...
می خواهم بگویم...اما نمیتوانم...
مانده بوده اگر آنروز یک نفر شعار حسین حسین شعار ماست...شهادت افتخار ماست..را سر میداد
کدامین دست باید بر سینه میزد...
و چه اشکها که جاری شد و گونه ها را گرم کرد...
شاید...
نوشته شده توسط علمدار