ویژه نامه شهدای صابرین اراک
تولد:1367، اراک
زمان و مکان شهادت: منطقه ی سنگ های آذرین شمالغرب، 1389
خلاصه ای از زندگینامه ی شهید:
قبل از ماه رمضان سال گذشته مراسم عقد مهدی رو برگزار کردیم و ازش خواستیم که تاریخ عروسیش رو تعیین کنه که گفت: بابا اگه قبل از ایام فاطمیه باشه من نمی تونم بیام ، مراسم عروسی رو بعد از ایام فاطمیه بگیریم، که قرار بود بهار امسال مراسم بگیریم، تالارش رو انتخاب کرده بود و همه کارهای عروسی رو انجام داده بودیم و حتی خودش منزلی رو که قرار بود اونجا زندگی کنن رو رنگ آمیزی کرد ، قرار بود بیاد و مراسم رو برگزار کنیم،که بهار امسال درست زمانی که کمتر از یک هفته به عروسیش مونده بود، در درگیری با عوامل ضد انقلاب همراه با شهیدان سید محسن قریشی و حمید آسنجرانی،شهد شیرین شهادت رو چشید.
در زادگاه امام عزیزمان در سال 1363 به دنیا امدتازه ازدواج کرده بود .
مرخصی های پایان هفته:
قرآن تو جیبی :
مهربان و دلسوز :
تاریخ تولد: ١٣٥٣/١٢/٠١
محل تولد: اراک
نام عملیات: درگیری با گروهک پژاک
تاریخ شهادت:
آخرین مسئولیت: 10
محل دفن: اراک
متولد ۵۳ بود و ۳۵ سال بیشتر سن نداشت که شهید شد حمید اصالتا از روستای آسنجران فراهان بود ولی در اراک زندگی می کرد و از ویژگیهای اخلاقی و رفتاری معمول او می توان به ساده زیستی و سالم زیست بودنش بی ریا و با وقار بودنش خوش خلق و مودب بودنش مقید به حلال و حرام بودنش خداترس و شجاع بودنش و در آخر عاشق شهداء و شهادت بودنش اشاره نمود. دانشجوی دانشکده پیاده بود و از یگانهای رزم بسیار خوشش می آمد پس از اتمام دوره دانشجویی به یگان پیاده رفت و در اونجا خدمت می کرد.
عشق پدر به فرزند :
در سه چهار سال آخر حیات مادیش خدا به او پسری عطا نمود که او را محمدرضا نام نهاد از زمانی که پای محمدرضا به زندگی حمید باز شد تحول عجیبی در زندگی حمید آغاز شد گویی حمید اون حمید سابق نبود . چند هفته ای حمید در شمال غرب ماموریت داشت و در آخرین روزهای سفر به شمال غرب بار ها گفته بود که :
دلم خیلی برای محمدرضا تنگ شده!
حمید بسه دیگه بیا بیرون :
حمید از جمله کسایی بود که سالها در یگان رزم تلاش کرده بود. مسئولین نامه ای به حمید دادن و از حمید خواستن که یه کار راحت تر بهش بدن جواب نامه حمید این بود :
با توجه به علاقه اینجانب به یگان رزم و بخصوص گردان تکاور انشاء الله لباس تکاوری آخرین لباس و کفن اینجانب خواهد بود .
دشت پر از لاله :
منطقه ای که حمید توی اون شهید میشه پر از لاله های قشنگه که حمید قبل از اینکه شهید بشه روی اون لاله ها دراز میکشه و به دوستاش به شوخی میگه بچه ها چقدر حال میده آدم وسط این لاله ها شهید بشه !!!!
پیام شهید به محمدرضا(فرزندش) :
هنگامی که سپاه اسلام در شمال غرب (سنگهای آذرین) با گروهک منافقین پژاک درگیر شد حمید نقش سازنده ای داشت و پس از مبارزه جانانه با دشمن مزدور هنگامی که حمید شهادت رو جلوی چشماش میبینه از پشت بیسیم از همرزماش میخواد که پیامش رو به محمدرضا برسونن حمید پشت بیسیم میگه :
به پسرم (محمدرضا)بگوئید پدرش مرد بود و تا آخر ایستاد.
خوشانروزی که نوبت بر من آید