معبر سایبری بیت الشهدا

🌼 دعای سلامتی امام عصر(عج) 🌼 بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً برحمتک یا ارحم الراحمین
ابزار وبلاگساخت و دریافت کد متن متحرک برای وبلاگ و سایت

شهید حاج علیرضا رضایی پور فرمانده قرارگاه انصار سپاه ۰

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمه الله
حدود یه سال یا کمتر بود به یه فرزند شهید قول داده بودم که یه کار از پدرش بزنم ، شهید رضایی پور که وقتی وصیتنامه اش رو خوندم خیلی از خودم خجالت کشیدم. واقعا کاش ما هم یه روزی لیاقت پیدا کنیم که مثل این شهدا پرواز کنیم و از این قیود دنیای مادی رها شیم و بسوی اعلی علیین رهسپار.
یه کار در مورد این شهید بزرگوار آماده کردیم که هم خود کار رو با کیفیت بالا می زارم و هم عکس روتوش شده شهید رو با کیفیت بالا میزارم چون متاسفانه عکس های شهدا اغلب بسیار بی کیفیت هست و باید خیلی روشون کار کنی تا یه عکس خوب قابل چاپ ازشون در بیاد انشالله برای یادواره ها و یا کسایی که می خوان طرحی در مورد این شهید بزنن استفاده بشه دستخط وصیتنامه شهیدم میزارم بخونید خوبه ، مقام معظم رهبری خیلی تاکید دارن که وصیت نامه شهدا رو بخونید.
پیش نمایش طرح

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۱ ، ۱۹:۵۵

   

شهید اهل سنت

 

وصیت نامه شهیدی از قوم اصیل ترکمن، اهل تسنن، از ترکمن های گنبد کاووس، بسیجی خوش رزم، ، بسیجی گردان «یارسول الله(ص)» از لشکر 25 کربلا؛...شهید قربان محمد روشنی

شهید قربان محمد روشنی، فرزند: «اله بران» معلم خوش مرام، از دشت ترکمن صحرای گلستان، شهرستان گنبدکاووس، اهل تسنن، بسیجی گردان «یارسول الله(ص)» از لشکر 25 کربلا؛...عاشق ولایت امام، همان سال های نخست جنگ، با عضویت بسیج، راهی جبهه می شود.
فرمانده گردان: شهیدحاج حسین بصیر. بنیانگذار«گردان یارسول الله(ص)» و قربان محمد، دل می سپارد به صداقت جبهه و ماندگار می شود.
از قوم اصیل ترکمن، اهل تسنن، از ترکمن های گنبد کاووس، بسیجی خوش رزم، عاشق مرام حاج حسین بصیر؛ این عشق، نه از رفتارهای روزمرگی جنگ است، نه؛ چرا که حاج حسین بصیر شهید؛ خود بشدت عاشورائی بود.

قربان محمد؛ عاشق، عاشورائی، حاج حسین بصیر می شود. ذره ذره این عشق در او شعله می کشد، بیقرار و بی تاب، مجنون وار می گدازد، از این سو برای مدتی، از گردان یارسول(ع) مرخصی گرفته، به شهر و زادگاهش باز می گردد._ پلاکش بر سینه؛ چفیه اش برشانه؛ پوتین و قمقمه، فانسقه اش؛ با همان لباس بسیجی خاکی و ساده اش؛ قبل از این که به خانه برود، عصر بود...کوچه به کوچه، اهالی محل را به مسجد می خواند!به خانه می رود، پدر و مادر و خانواده را هم بی درنگ به سوی مسجد می آورد.
همه بیائید... آخر تو ای معلم دوست داشتنی ترکمن ها، چه درسر داری....!؟همه نگران!؟ دلواپس و پر اضطراب.
مگر چه شده، این معلم خوش مرام و خوش نام را،...تک تک خانه اقوام و آشنا را می کوبد؛ بزرگان قومش را به تمنا و التماس، به مسجد می کشاند.
یکی دو ساعتی در محل، قربان محمد می افتد سر زبان ها، مگر از جبهه برای قومش چه پیغام مهمی آورده است.
نماز مغرب و عشاء؛ قربان محمد بیقرار... مردم بی تاب.
مادر نگران. پدر آشفته و دلواپس...

بین دو نماز، قربان محمد، وصیتنامه اش را برای بزرگان قوم، برای مادرش، پدرش، برادرانش، برای همه دعوت شدگان می خواند.وصیت نامه اش که وصیت نامه نبود، یک جوری دیگر بود، بلند می شود و با شیوائی سخنی که دارد می گوید:اهالی محل. بزرگان قوم، پدر، مادر، برادر، ای کاش همه شما با من بودید، سنگر به سنگر، خاکریز به خاکریز، خدا بود. خدا بود. خدا بود. ای مردم که من را می شناسید به خوش نامی و صداقت و راستگوئی، به رسول الله(ص) قسم که همه جبهه های ما عاشوراست...

از شما بزرگان قوم، دوستانم، برادرانم، اینجا در این مسجد خدا، از شما می خواهم که این «عشق نامه» من را به عنوان «شاهد» گواه کنید. گواه کنید که تاریخ نگوید، قربان محمد دروغ هست.

ای قوم من؛ این من هستم: «قربان محمد روشنی«فرزند: اله بران» گواهی می دهم که محمد(ص) رسول خداست و من ای مردم، با همه عشقی که به شما دارم، اکنون در محضر پروردگار به صراحت و سلامت؛ اعلام می کنم که: من شیعه شده ام و امشب دوباره راهی جبهه می شوممن می روم؛ تا ادعای خودم را با خون سرخ خودم، در سرزمین عاشورائی امام حسین(ع)، جبهه های نبرد، گواهی بکنم. گواهی بکنم برای شما و برای آیندگان که شما بزرگان قوم ترکمن، جوان ترها، خانواده ام، که الان شاهد من هستید، فردای قیامت امام حسین شما را شفاعت کند.

من می روم تا شهید بشوم، تا همراه کاروان امام حسین(ع) نزد پرودگارم رو سفید بشوم. حالا دیگر علی(ع) مولای منست و سیدالشهداء سرور شهیدان عالم هستی. امام به حق من. خیلی زود ادعای خودم را گواهی می کنم با خون سرخ خودم، با شهادت خودم که هیچ زیبائی و قشنگی و خوبی، بهتر از شهادت، در راه پروردگار عالم نیست و من هرگز ندیدم.

قربان محمد، نامه اش را در مجلس می گرداند تا از حاضرین گواهی بگیرد.
مسجد سراسر سکوت می شود. فضا هر لحظه سنگین و سنگین تر شده. بهت و حیرت همه شهر و شب و کوچه و خیابان و خانه ها را می گیرد.و قربان محمد نیمه شب از شهر به جبهه باز می گردد.

گردان یا رسوالله(ص)...سیزده ماه در جبهه می ماند و هرگز به مرخصی نمی رود، تا این که با خون سرخش، با شهادتش، در شلمچه گواهی می دهد؛ که ای تاریخ، ای قوم من، پدر من، مادرعزیزم، برادرانم، ای مردم:

من عاشورائی شدم...

 نثار ارواح طیبه شهدای هشت سال دفاع مقدس و انقلاب اسلامی و امام شهداء،

خصوصا "شهید  قربان محمد روشنی" صلوات؛ 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم واحشرنا معهم و العن اعدائهم اجمعین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۱ ، ۱۹:۲۶
 

  سردار شهید مهدی یزدانپناه

بچه های تیپ نبی اکرم (ص) و گردان حمزه سیدالشهدا بهش می گفتن آقا مهدی ولی اسمش کوروش یزدان پناه بود. از اون خالصای خود ساخته ای بود که توجبهه حسابی خودش رو پیدا کرده بود. سه تا دیپلم داشت واز همون اول جنگ بارها برای دانشگاههای مختلف قبول شده بود.

وقتی می گفتن چرا نمی ری؟ می گفت:دانشگاه واقعی همین جاست. خیلی آرام و بی صدا بود. شیر جبهه ها و مظلوم شهر! باور می کنید آقا مهدی برای خودش نماز شب رو واجب کرده بود. همیشه یک لبخند ملیح و زیبا رولبهاش همه رو به وجد می آورد. خیلی که عصبانی می شد،می گفت ای داد بی داد! هیچکس اونو نمی شناخت. کی بوده چی کاره بوده کجا بوده و خیلی چیزهای دیگه. آروم آروم بچه های تیپ و گردان اونو داشتن می شناختن که اون یک استاد و مفسر واقعی قرآنه و بحق خوب درسشو هم تئوری و هم عملی یادگرفته! باوجود ترکشهای زیاد توبدنش پرونده بنیاد هم نداشت، با اصرار زیاد ازش خواستن یک کلاس تفسیر برای رزمندها که همشون از قشر دانشجو و طلبه ومحصل بودند بزاره. قبول نمی کرد خلاصه با اصرار زیاد شهیدان شعبانلو ، امینی ، ظهرابی،زمانی، محمدی و روندی قبول کرد ولی شرط گذاشت اون هم این بود که جایی نگن من مدرس قرآنم. جالبه که شاگرداش هم مثل خودش تو جبهه ها خودشون رو پیدا کرده بودن و برای (فاستبقوا الخیرات) مسابقه گذاشته بودن، آخه اون از مدرسین و اساتید عالی عقیدتی سیاسی سپاه بود ولی گمنام و بی پیرایه تویگان رزم با بچه های گردان تو خاک و خون زندگی آسمونی می کرد، هر جا می رفت نام و نشانی از خودش باقی نمی گذاشت. غریق نجات بود، غواص بود. اطلاعات عملیاتی بود. دیده بان بود. مخابراتی بود. تگ تیرانداز بود. تعمیر کار الکترونیک بوده و خلاصه چی براتون بگم که هرچی گفته باشم درباره این شهید وارسته خیلی کم گفته ام و به هیچ وجه نمی تونم حق مطلب را ادا کنم. همون بس خودش اونا رو به درجه لقاءالهی رسوند و خودش اونا روپیش خودش برد.

آقا مهدی در وصیت نامه گفته بود من رو با لباس سبز سپاه دفنم کنید حالا چرا؟ بعد از شهادتش تازه فهمیدن آقا مهدی در عالم رویا با حجت بن الحسن (عج) دیداری داشته و از آقا 10 تا سوال کرده اند که 9 تای آن بین مولی و خودش بود و یکی از سوالات عمومی این بود که آقا جون من شهید می شم یا نه؟ بعد از اینکه آقا مهدی شهید شد ما همه فهمیدیم که چرا قبلا اصرار داشت ما همگی بریم درسمونو بخونیم ولی بعد از خوابش به ماها می گفت بچه ها فرصت کمه از جبهه نرید و بمونید. درست یکسال بعد از شهادتش ایران قطعنامه 598 رو قبول کرد و از قافله جا ماندگان تازه دریافتند که چرا آقا مهدی می گفت بچه ها فرصت کمه نرید و بمونید.

شهید مهدی یزدان پناه در عملیات نصر 7 در ارتفاعات بلفت عراق در 15 مرداد سال 1366 در زمانی که جانشین گردان حمزه سید الشهدا تیپ  نبی اکرم (ص) کرمانشاه بود به شهادت رسید.

 

 وصیت و پیامم به ملت ایران اینست که ا هر گونه تفرقه و اختلاف بپرهیزید زیرا تنها عاملی که دشمن می تواند از آن به نفع خود سود ببرد، عامل تفرقه و اختلاف است سعی کنید همیشه در خط روحانیت متعهد و مسئول حرکت کنید و همواره پیرو ولایت فقیه باشید

 منبع:http://madyooneshohada.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۱ ، ۱۹:۱۶

سخنانی از سردار وحدت شهیدنورعلی شوشتری

دیروز از هر چه بودگذشتیم                                   امروز ازهرچه بودیم گذشتیم!

آنجا پشت خاکریز بودیم و                                  اینجا در پناه میز!

دیروز دنبال گمنامی بودیم و                                امروز مولظبیم ناممان گم نشود!

جبهه بوی ایمان میداد و                                    اینجا ایمانمان بو می دهد!

آنجادرب اطاقمان می نوشتیم یاحسین(ع)فرماندهی از آن توست

الان مینویسسم بدون هماهنگی واردنشوید.

الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم،

بصیرمان کن تااز مسیر برنگردیم،

وآزادمان کن تا اسیر نگردیم!

شهداء را یاد کنیم حتی با یک صلوات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۱ ، ۱۸:۴۵

داشتم برای خط مهمات می بردم که دیدم چند نوجوان کنار جاده ایستاده اند جلوی پایشان ترمز کردم و گفتم شما که دهانتان هنوز بوی شیر می دهد اینجا چه کار می کنید خندیدند به جای کرایه صلوات فرستادند و سوار شدند کمی جلو تر دژبان گفت از اینجا به بعد جلوی دید عراقی هاست و باید با چراغ خاموش بروید من گفتم چراغ خاموش یعنی رفتن ته دره و خطّ بدون مهمات یکی از آن نوجوانان گفت برادر ناراحت نباش بعد چفیه ی سفیدش را به گردن انداخت و از ماشین پیاده شد او جلو ی ماشین می دوید تا من پشت سر او در جاده بروم ناگهان خمپاره ای آمد و نوجوان... دوستش از ماشین پیاده شد و جلوی ماشین دوید لحظاتی بعد خمپاره ای آمد و او هم به دوست شهیدش پیوست دیگری از ماشین پیاده شد او را هم زدند وقتی به خط رسیدیم همه ی آنها عقب ماشین بودند با چشمانی بسته و لبانی خندان

                                         روحمان یا یادشان شاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۳۰

حاج علی خیراتی در اولین روز مرداد ماه سال 1341 در شهر رونیز(از شهرهای استان فارس) دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی خود را در این شهر به پایان رساند. با شروع جنگ تحمیلی برای دفاع از کشور راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید و در سال 1361 به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و در مناطق عملیاتی جنوب و غرب کشور قریب 60 ماه به طور مستقیم به پیکار با نیروهای تا دندان مسلح صدام پرداخت. بعد از جنگ نیز دست از تلاش برای سربلندی کشورمان بر نداشت و در سپاه مشغول به خدمت گردید. در حین انجام خدمت موفق به ادامه تحصیل تا مقطع کارشناسی گردید. در سپاه ولی امر(عج) به مدت 2 سال در خدمت مقام معظم رهبری بودند و در آخرین سمت خود در نیروی هوایی سپاه به مدت 3 سال انجام وظیفه نمودند که در تاریخ 88/4/24 در حین انجام ماموریت در سانحه هوایی ندای حق را لبیک و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۱ ، ۱۸:۰۶
و نرید ان نمنّ علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین (فلسفه ی آغاز با این آیه را در پایان می آورم!) دیشب به بهانه ی سریال مختارنامه، دل ما تا کربلای "هویزه" رفت... از اول پاییز 59 تا آخر بهار 60، نهال نوپای انقلاب اسلامی روزهایی عجیب را تجربه کرد... تلاقیِ "جنگی تحمیلی و نابرابر" با "فرمانده ی کل قوایی نالایق"...

روزهایی که دشمن (با پشتوانه ی تمام دنیا!) تا پشت دیوار پادگانهای شهرهای ما می¬ آید،

و فرماندهان نظامی ما به مرخصی فرستاده شده اند! (توسط فرمانده ی کل قوا: بنی صدر)

و "بخشنامه" می شود که به جوانان شهر که غیرتمندانه می خواهند دفاع کنند، "حتی یک پوکه هم ندهید." ...

"چون اینها می خواهند در کار ارتش مملکت اختلال ایجاد کنند"!!!

بخشنامه شده که کیسان ابوعمره از اسب پیاده کنید...

نکند که عجم بخواهد در کار لشکر اختلال کند...!

زمستان 59، بنی صدر، فرمانده ی کل قواست.

و غرب و جنوب غرب کشور در دست دشمن

پاییز 58، "دانشجویان خط امام"، طی اقدام باشکوه فتح سفارت آمریکا، سرنخ اصلی سیاست خارجی کشور را به فرمان امام، به دست گرفته بودند.

این اقدام انقلابی البته برای دو جریان سازشکار دولت موقت، و دولت بنی صدر خوشایند نبود! دولت موقت استعفا داد. و بنی صدر هم به محض آمدن، شروع کرد به بهانه جویی که "حاضر نیستم حکومت موازی با دانشجویان را بپذیرم"! ...

"حاضر نیستیم حکومت موازی با موالیِ عجم را بپذیریم!"...

حالا حدود 1 سال از درگیری بنی صدر و دانشجویان گذشته، و خوزستان ما زیر چکمه و تانک دشمن است و بنی صدر فرمانده ی کل! ... گروهی از همین دانشجویان به نمایندگی "حسین علم الهدی" داوطلب دفاع از "هویزه" می شوند... و چه موقعیتی ازین بهتر برای انتقام؟! تاریخ می نویسد این تنها عملیاتی بود که بنی صدر به نیروهای داوطلب اجازه داد! ... اجازه داد و بعد علیرغم توافقات قبلی و طرح عملیات، توپخانه و نیروهای ارتش پشتوانه ی دانشجویان را عقب کشید و محاصره و قتل عام و...

همان بچه¬هایی که کمر سیاست خارجیِ امپراطور دنیا را شکسته بودند...

و دسته ی نیروهای ایرانی، پیاده به خط می زنند...بی پشتوانه ی بقیه ی لشکر...و محاصره و قتل عام...

همانها که کمر اشراف رذل کوفه و قاتلین امام را شکسته بودند...

راستی چرا؟! اطاعت از فرمانده ی نادان (یا خائن) تا کجا؟!

همان سالها آیة الله خامنه ای در خطبه های نماز جمعه می فرمایند: «ملت ایران سال 60 هزینه ی قانونگرایی اش را داد.»

مرور می کنم این هزینه را: خرمشهر را دادیم! بهشتی را دادیم! باهنر و رجایی را دادیم! بواسطه ی انفجار حزب جمهوری که شامل عمده ی نمایندگان مجلس میشد، قوه ی مقننه مان بهمراه قوه ی قضاییه و قوه مجریه به حال تعطیلی رفت... نواحی غرب کشور دربست اشغال شد و چه خونها که...ناامنی و کشتار مردم توسط مجاهدین خلق توی شهرها هم بماند (یکیش فقط علم الهدی!)

همه ی اینها چرا؟! چرا آنها که مثل روز خیانتهای "بنیصدر و دفترش" را می دیدند، دندان به جگر گذاشتند و خون خوردند و صبر کردند و ناظر بر اینهمه تبر خوردن نهال انقلاب اسلامی شدند؟ همین آیة الله خامنه ای در خطبه ی دیگری از نمازجمعه، بعد از سقوط تلخ و جانسوز خرمشهر و شهادت شهیدقنوتی و... میگویند:«برداشته ند در روزنامه(ی انقلاب اسلامی-ارگان بنی صدر) نوشته اند خامنه ای را باید محاکمه کنیم(چون گفته اگر به نظر روحانیون و مدافعین مردمی خرمشهر توجه می کردید شهر سقوط نمیکرد). بسم الله محاکمه کنید. بسم الله آقایان پررو و وقیح مرا محاکمه کنید. من هم شما را به محاکمه دعوت می کنم. محاکمه کنید تا ما هم حرفهایی که داریم و به خاطر فرمان امام نمی زنیم، بزنیم. حرفهایی که اگر میردم بفهمند خیلی نگاههاشان تغییر خواهد کرد...یک سینه حرف موج زند در دهان ما-از بیم دین اگرچه خموشیم چون حباب»

بله، بودند همان روزها کسانی که از نزدیک خیانتها را می دیدند.

توی شورای عالی دفاع بودند و میدیدند که بنی صدر هنوز هم مستشاران آمریکایی را در ارتش جمهوری اسلامی نگاه داشته است! ...بودند و می دیدند اجحافی را که به نیروهای جان برکف مردمی می شود و آمارهای مغلوطی که از داشته های نظامی می دهند که ما "فقط تا 1 ماه دیگر می توانیم بجنگیم!" و... بودند و نفوذ دادن مجاهدین خلق را در بدنه ی دولت می دیدند...و...

اما همه ی اینها را که می دیدند در سینه نگاه می داشتند و دم بر نمی آوردند.

چرا؟ چون بنی صدر رئیس جمهور "قانونی" ایران بود. و با رای مردم، طبق روال قانونی آمده بود،

و اگر هم می بایست که برود، باید با همان روال "قانونی" و همراهی مردم می رفت...

لذا صبر باید و صبر و صبر تا همین قانون بتواند اثبات کند این عدم لیاقت را... با من دیدم و من شنیدم و من حدس می زنم و من حس می کنم نمی شود...

قانون است که ضامن پایداری جامعه ست...میثاق مشترک مردم و مسئولین است...

و "کیان"، قانونا مکلف است به اطاعت از مافوق...

و حسین علم الهدی هم...

و امام جمعه ی تهران و نماینده ی عزیز امام در شوای عالی دفاع، آیت الله خامنه ای هم...

و امروز ما مدعیان عشق انقلاب و اسلام هم باید ملتزم باشیم به قانون ... حرفی اگر با کسی داریم، یا اعتراضی اگر به کسی، به زبان قانون... و در محکمه ی قانونی... و نه به حساب مسموعات و شایعات و... بماند! 

قصد نداشتم با این آیه شروع کنم! خودش آمد به انگشتها و جاری شد روی کیبورد! و چه به جا هم! البته از این آیه، یک برداشت "دیالکتیک" هم می توان کرد: مستضعفین در هر دوره، پادشاهان دوره ی بعدند! و و باز لابد این وارثین امروز ارض، و مسضعفین دیروز، در حکومتشان یک عده ی دیگری را ضعیف نگه می دارند و آن عده هم طومار اینها را درهم خواهند پیچید و به همین شکل چرخه ی تز و آنتی تز و سنتز بر دوران¬های تاریخ حاکم خواهد ماند!...

اما اگر مراد از آیه، تصویر کردن مسیر و مصیر کلی تاریخ باشد چطور؟! اگر این منت نهادن بر مستضعفین، به "پایان تاریخ" اشاره کند چطور؟ در این صورت، آیا هرکسی که صرفا به استضعاف کشانده شد، هرکسی صرفا "مظلوم"بود، لیاقت "امامتِ زمین" را دارد؟! گمان نمی کنم! وعده ی خدا بر آن است که زمین را در نهایت به "صالحین" تحویل دهد. وعده ی خدا بر آن است که "حق" را که چیزی جز "اسلام" نیست، پیروز نهایی تاریخ بشریت کند! ...

و پس آیا نمی توان گفت که "مظلومان همیشه ی تاریخ"، اصحاب حق ند؟! ... اولیای خدایند؟! ...حتی وقتی که ظاهرا حکومت به دست آنهاست! ...

و چیست که تحت هر شرایطی اولیای خدا را در زمین مظلوم نگه می دارد؟ "عقول نارسِ ما مردم"! ... سرِّ تمام (و قانون در هر عصری، تصویری است از برایند عقول مردم در آن عصر. و "هادی الهی" هم در این برایند تنها 1 رای دارد! مثل همه ی مردم)مظلومیتهای ائمه و صلحای قبل و بعد اینجاست: اولیای خدا، درد رشد مردم را دارند، و خود مردم این درد را ندارند. به همین سادگی! لذاست که قصه از همان سقیفه شروع می شود :«لم یمتثل امر رسول الله، فی الهادین بعد الهادین. و الامّة مصرّة علی مقته...» این "امت"اند که اصرار ورزیدند بر ظلم به "هادیان" الهی... ظلمی که جز با "رسیدنِ عقول مردم" پایان نخواهد پذیرفت... مانع ظهور آخرین هادی امت، و مانع پیروزی حق، همین منم... همین من با عقل نارسِ "امام نشناس"م...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۱ ، ۱۴:۲۷

امروز برای شهدا وقت نداریم

ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم

با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است

ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم

چون فرد مهمی شده نفس دغل ما

اندازه یک قبله دعا وقت نداریم

در کوفه تن غیرت ما خانه نشین است

بهر سفر کرب بلا وقت نداریم

تقویم گرفتاری ما پر شده از درد

ای سرخ گل لاله تو را وقت نداریم

هر چند که خوب است شهیدانه بمیریم

خوب است ولی حیف که ما وقت نداریم

نثار روح طیبه شهدا و امام شهدا صلوات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۱ ، ۱۱:۳۱