معبر سایبری بیت الشهدا

🌼 دعای سلامتی امام عصر(عج) 🌼 بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً برحمتک یا ارحم الراحمین
ابزار وبلاگساخت و دریافت کد متن متحرک برای وبلاگ و سایت
داغ کن - کلوب دات کام


چقدر شهدا به هم شبیهند ....آرزوی شهادت و التماس دعا گفتن های فراوون ...

بحث یک روز و دو روز و یک ماه و دو ماه نیست .
 بحث چندین سال است که مردی از خطه ی ایمان و مسجد و دین و مکتب ، در میان ما با سکوت و سخن هایی پر معنا ، آرزویش را فریاد می زد که اهای اهل دنیا ، من یکی آرزویم شهادت است .
 شما که آرزو می کنید زنده باشید ، برای من زنده ماندن و در میان شهدا نبودن سنگی است از غم و غصه که روی سینه ی عزت و شرافتم سنگینی می کند .

من حقیر از نزدیکترین دوستان شهید بریهی بوده ام . آن شهید بارها و در مکان و زمان های مختلف در طی چند سال اخیر از من خواسته بود که برای رسیدن به بزرگ ترین آرزوی زندگیش که شهید شدن باشد دعایش کنم . در وسط بحث های شیرین دنیایی بحث شهادت را به میان کشیدن امر ساده ای نیست که جز از کسانی که جرعه های ناب عرفانی را از چشمه ی جوشان مکتب جانبازی سید الشهدا ( علیه السلام ) نوشیده اند بر نمی آید .

 آخرین بار یک ماه قبل از شهادت بود . هیچ وقت از یادم نمی رود که بر سر ازدواج خود شهید با او بحث می کردم . او به طرز غیر معمولی به من فهماند که ان شاءالله عمرم به سفره ی عقد نرسد . و قبل از آن به آرزویم برسم . اکنون که روزها از شهادت آن شهید می گذرد فهمیدم که آرزویش را فقط به من نمی گفت . این آرزو را برای همه ی دوستانش تعریف می کرد .
 آری ! آرزویش را همه می دانستند . شاید برای این بود که بگوید همه مثل من باشید یا شاید برای این بود که بعد از شهادتش مردم نتوانند بگویند او بر شهید شدن مجبور بود. و بگویند اگر ما هم جایش بودیم چاره ای جز شهید شدن نداشتیم .

 راستش شهید بریهی دهان همه را بسته بود . چون طبق آخرین اطلاعات رسیده ، او می توانست با خیال راحت شغلی بی درد سر در شوش داشته باشد . چندین بار این مورد از سوی دوستان و همکاران به او پیشنهاد شده بود اما به بهانه های متعدد از قبول این موارد سر باز می زد .

اکنون که امام بریهی (به تعبیر همرزمان) به آرزویش رسید . تحول و شوک محسوسی در بین دوستان هم مسجدیش می بینیم .
خیلی ها آرزوی شهادت می کنند .
 یکی می گوید فردا جنگ شود من هستم .
 آن دیگری می گوید ، خدا را شکر هنوز فرصت شهید شدن وجود دارد

 و … خلاصه ! این روزها کلمه ی شهادت در میان بچه های مسجد اباالفضل (علیه السلام) میثم تمار به کلید واژه ی پیوند میان عقل و عشق تبدیل شده است .
 و کوچک و بزرگ ، گوشه ای از آرزوهای خود را برای رسیدن به شهادت کنار گذاشته اند . شاید بگویید اینها احساسات زود گذر است .
 اما من می گویم هرچه باشد به اندازه ی یک شوک که بر قلب مریض در حال مرگ می رسد ارزشمند و جای شکر و حمد الهی را دارد .
در پایان از خداوند بزرگ می خواهم که لحظه لحظه بر درجات شهید ما بیافزاید و ما بازماندگان و آواره گان اقلیم عاشقی را سامانی بخشد تا بتوانیم در راه اسلام و اهل بیت (علیهم السلام) و انقلاب جان فشانی کنیم و چون آبی گوارا باشیم برای آبیاری درخت طیبه ی توحید
منبع
وبلاگ محفل شهدای صابری                              
                                              خادم الشهداء
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۰ ، ۲۰:۵۸

 


بسم ربّ الشهدا ...
                     ربّ الشهدا..
                                      ربّ الشهدا....

باید به نام خدا و خدای شهیدان سخن آغاز کرد که بی یاد او ناتمام می ماند و بعد ذکر او ، با توسل به شهید تمام می گردد
چه روزهایی است....

روزهای تنهایی و بی خبری.....

دیگه نه میشه به آقا کمیل  زنگ زد نه پیامکی داد..آخ خدا چقدر دلم تنگ شده.... چند باری میخواستم به شمارش پیامک بدم ...اما پشیمون شدم..گفتم نکنه گوشی دست خونوادشون باشه ..بخونن و داغ دلشون تازه بشه و نمک.......

الانا دیگه باید رفت سر  مزار این  عارفان و عشّاق  تا این دل خسته هوایی بخورد.......و الامر لله

با یکی از دوستان طلبه در مورد شهید صفری صحبت می کردیم .... جمله جالبی گفتن به این مضمون که ما خیلی به محضر بزرگان اخلاق می رفتیم و تردّد داشتیم اما وقتی آقا کمیل شهید شد  تموم اون حرفا و مطالب الهی رو تفسیر و تطبیق کرد با شهادتش خیلی چیزا رو رسوند ... با عملش فهموند که وجودمون پر است از عجب ...تکبر..و خودمون خبر نداریم...اخلاص را زیبا نشون داد ...اون هم آفتابی..مثل آفتاب...اتمام حجّت بود به بهونه گیرایی مثل ما ...
الان انگار آقا کمیل داره هی ندا میده...بیاین بچه ها .... شما هم میتونین... بیاین... منم کمکتون می کنم ...بیاین....بجنبین ...این معبر هی تنگ تر و تنگ تر میشه ها ...

آیه ای تو قرآن هستش می فرماید « انّ الّذین قالوا ربّنا اللَّه ثمّ استقاموا » آقا کمیل هم گفت «ربّنا اللَّه»، پاش وایساد. گفت میخوام برم سپاه تا شهید بشم ..خواست ...خواست..خواست....

ای خدا تو شاهد بودی چقدر سفارش می کرد که برام دعا کنین تا شهید بشم....

تو شاهد بودی چقدر دست و پای پدر و مادرشو می بوسید  و ازشون میخواست تا دعا کنن براش که به ارزوش برسه ....

تو شاهد بودی می گفت برام دعا کنین شهید بشم...مگه اون دنیا شما پارتی نمیخواین؟؟؟

 از بس لفظ شهید رو زبونت بود بعضی از رفقاش پیامک رو با جمله سلام شهید .... میگفتن  تا خودش یه بار گفت بهم نگین شهید..شاید لیاقتش رو نداشته باشم....

از مرحوم آیت الله العظمی کوهستانی رحمة الله علیه که رو دیوار اتاق آقا کمیل عکسشون بود نقل شده که این دستور رو برای رسیدن به کمالات میدادن: گدایی...گدایی...گدایی...
و آقا کمیل هم طلبید و خواست و گدای خونه خدا شد و با دست پر هم  پرید...

گل کاشتی.....شنیدم بعضی از رفقا میخوان برن به سپاه و یگان صابرین....بدجور تو دهنا آب افتاده....دل همه رو بردی....آخه میگن کمیل پارتیمونه...دستمونو میگیره....کارامونو صاف میکنه

و حرف آخر که حرف دل خیلی از رفقاس ....

رفیقان میروند نوبت به نوبت

خوش آن روزی که نوبت بر من آید                                                              خادم الشهداء

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۰ ، ۲۰:۵۶

به نام خدا

سلام

گاهی اوقات مسافت ها خیلی دوره اما دلها خیلی نزدیک ....

می دونم خیلی هاتون مثل من دوست داشتید به سر مزار شهیدانی که اخیرا توسط پژاک به شهادت رسیدند برید اما بعد مسافت مانع سفرتون میشه ... به همین دلیل هر چند وقتی عکسی از مزار یکی از این شهدای عزیز رو تو وبلاگ می گذارم ... زیارتتان قبول ...


حضرت آیت الله معلمی امام جمعه قائم شهر و نماینده مردم مازندران در مجلس خبرگان رهبری  بر مزار شریف شهید سید محمود موسوی 


خادم الشهدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۰ ، ۲۰:۵۰

وصیت نامه الهی – عرفانی شهید مجتبی بابایی زاده

شهید مجتبی بابایی زاده

بسم الله الرحمن الرحیم

شهادت می دهم به خدای واحد پیامبر من محمد(ص) امام علی ولی و وصی خدا، خدایا این نوشته ها قبل از اینکه برای بازماندگان من باشد برای توست و درددلی با توست چون این ناله ها متعلق به لحظه جدایی از دنیاست و مربوط به لحظه ای است که دارم آزاد می شوم پس چون از شرایط آن لحظه مطلع نیستم و نمی دانم در چه حالی هستم پیش دستی نموده و سعی بر آن دارم طلب استغفار کنم. و چه خوب است که انسان از لحظه مرگش مطلع نیست و موت بی خبر به سراغ آدمی می آید اگر این چنین نبود چه بسا آدمی به واسطه آگاهی از لحظه مرگش تا دقایقی قبل از مرگ به خدا فکر نمی کرد و چه گناهانی که مرتکب نمی شد و در لحظه مرگ استغفار می نمود و چنین دنیایی چه می شد ولی الحق که تو جای حق نشسته و اینجاست که عدالت تو در آزمون خودنمایی می کند. خدایا وصیتم را در چند قسمت و برای هر مخاطب می نویسم ابتدا به خالق عزیز خودم این یگانه باور صادق. خدایا من به جایی رسیده ایم که انسان روزی باید بمیرد پس تلاش برای بقاء را نمی پسندم. خدا عیبی ندارد که باور خودم را در مورد شهادت و آزادگی اعلام کنم چرا که می دانم خدای من سخت گیر نیست. خدایا برای من شهادت لحظه ای است که در اوج آمادگی جان می دهم چون در عصر ما این باور است که شهید باید در راه جهاد و در معرکه نبرد با کفار شهید شود ولی سئوال من از آن این است که کافر برای پیروزی کفرش به معرکه جنگ و با سلاح تفنگ و شمشیر می آید. پس اگر این چنین بود تاکنون با اولین جنگ باید تکلیف حق و باطل مشخص میشد.پس من این را آموختم که اسم شهید آن هم از نظر زمینیان مهم نیست بلکه مهم آن است که تا دقایق آخرین عمرم در صف حق جویان و در  تقابل با ظالمان باشم. حالا این صف ممکن است در جبهه باشد یا در خیابان شهرم و یا در هر جایی دیگر که ظلم شود خدایا در این مدت زمان عمرم که نمی دانم که کم بود یا زیاد قصد خدایی بودن داشتم ولی در مواردی دشمن تو شیطان مرا اغفال نمود خدا یا طلب عفو و مغفرت می کنم خدایا باز هم به من فرصتی بده تا در لحظه جان کندن بتوانم این کلمات را بر زبان بیاورم . خداوندا عمر من همزمان شد با شروع حکومت الهی و اسلامی از وقتی که خوب و بد را از هم تشخیص دادم تمام عشقم به این انقلاب بود در زمان حیات خمینی کبیر کودکی بیش نبودم. البته حسرت نمی خورم چون بعد از آن پیر بزرگ سایه ولی و امامی دیگر بر سر این ملت ماند خدایا خودت خوب می دانی که از همان نوجوانی عشق به ولایت در من زنده شد که البته از شیعه اثنی عشری غیر از این مقبول نیست که البته خانواده ام بخصوص برادران بزرگترم در انتخاب این واقعیت بی تأثیر نبودند که انشاءالله هم من و هم آنان تا آخر عهد نشکنیم و ثابت قدم باشیم.

خدایا دعا می کنم که مرگ من فایده ای برای خلق خودت و دین خودت داشته باشد که خود آن را شهادت نامیده ای و شهادت من رو به دشمن و قاتلان من از شقی ترین و ظالم ترین دشمنان تو باشد، ملیت و دین ظاهر آنها برایم فرقی ندارد، مهم این است که در مقابل دشمنان تو شهید بشوم . خدایا مرگ مرا حادثه ای طبیعی قرار نده، خدای مرگ مرا شرافتمندانه و جوانمردانه قرار بده . خدایا کمکم کن که قبل از شهادت سهمی در انتقام ظلمی که در حق محمد و آل او شد داشته باشم و خدایا تمام دغدغه های من را خودت می دانی، رحمت و عنایت را از این ملت و این حکومت و این رهبر کم نکن.

و اما ملت عزیزم:

ملتی که شهادت دارد، اسارت ندارد. ملت عزیزم ای آزاده ترین ملت مبادا لحظه ای شک و تردید کنید که شک و تردید برای شما مصائب و مشکلاتی ایجاد می کند. اگر امروز نزد خدا و اولیای خدا آبروئی دارید، از یقین و ایمانتان است.

ملت عزیز ولایت و شهداء را فراموش نکنید که فراموشی این ثروتها برای شما اسارت و ذلت می آورد. ولایت گوهری است که با داشتن آن تمام گوهرها را در پیش خود دارید و خودتان خوب می شناسید، که در ادعا خدا و پیامبر دارند ولی در ذلت هستند می دانید چرا؟ چون ولایت ندارند واقعا که مکمل بعثت جهاد بود و مکمل جهاد غدیر بود و اگر غدیر نبود بعثت هم نمی ماند. ای ملت آزاده به گوشه کنار خود نگاهی بیندازید ببینید چه خبر است. از آمریکا گرفته تا اروپا و آسیا و آفریقا جایگاه خود را ببنید که هر چه دارید از این انقلاب است. اهداف انقلاب را فراموش نکنید ولایت را تنها نگذارید که اگر نبود مبارزه شهدا با هوای نفس آزادی بدست نمی آمد.

به مدیران و خدمتگزاران نظام می گویم نگاه خمینی و خامنه ای به راه شماست مبادا لحظه ای از یاد خدا و ملت غافل شویم. مبادا خود را از فرهنگ جهاد و شهادت جدا کنید. مبادا بین شما و خانواده شهداء فاصله ای بیفتد مبادا از آنهائی باشید که بخاطر عملتان در زمان ظهور جزء دشمنان حضرت حجت(عج) باشید. مبادا در خانه ای محکم و مستحکم زندگی کنید و در گوشه ای دیگر از شهر خانه های خشتی و سست در مقابل تندبادهای زندگی وجود داشته باشد و مبادا کم کاری شما دچار زجر و سختی شود که در این صورت وای بر شما باد و پیام آخر به کارگزاران و مدیران و مدیران نظام، نکند لحظه ای در ولایت شک کنید و حضرت امام خامنه ای را تنها بگذارید که هر چه داریم از ولایت است.

و اما خانواده عزیزم:

پدر و مادرم لحظه ای بعد از شهادت من به خود سختی راه ندهید که با آشنایی که از شما دارم انشاءالله هیچ سختی ندارید، پدر و مادرم در این مدت 20 و چند ساله که در کنار شما بوده ام برای شما بسیار زحمت و سختی داشتم مرا حلال کنید. اگر کوتاهی کردم اگر بی احترامی کردم از خدا طلب عفو و بخشش دارم با تمام وجود شما را دوست داشتم ولی شاید به روی خود نمی توانستم بیاورم. مبادا بخاطر شهادت من ادعای سهم و سهم خواهی کنید که شما حقیقتا حق الله را بجا آورده اید و اجر شما ابدی و جاودانی است و مبارک باد بر شما ای کاش می شد در لحظه ی جان کندن بوسه ای بر زیر پای شما می زدم ولی نمی دانم در کجا و چطور به شهادت خواهم رسید که امیدوارم در دل خاک دشمن به شهادت برسم چون اگر در خانه خود شهید بشوم احتمالا نشانه آن است که از ضعف ما دشمن به ما احاطه داشته است که انشاءالله این چنین نیست . پدر و مادر و خانواده عزیزم انقلاب و ولایت را از یاد مبرید که انتظار خدا از شما بیشتراست چون شما خودتان صاحب این انقلاب هستید ، شما بخصوص برادرانم از این به بعد باید بیشتر مراقب خود باشید به واسطه خانواده شهید بودن . نظراتتان، اعمال شما، رای شما زیر ذره بین دوست و دشمن است مبادا با رای خود شیطان را خوشحال کنید. شما را می شناسم برادرانی هستید پیرو ولایت و مطیع رهبر و این روحیه را هر چه بیشتر تقویت کنید تو را به خدا از انقلاب و ملت سهم خواهی نکنید. مواظب فرزندان و اولاد خود باشید که خدایی ناکرده با آبروی شما بازی نکنند. فرزندانی مومن و باتقوا برای انقلاب مهدی(عج) تربیت کنید و دین خود را به انقلاب و اسلام ادا کنید.

خواهران عزیزم ، ای ارزشهای عزیز خانوادگی، ای وارثان حضرت فاطمه (س) از باب عزیز بودنتان جملاتی کوتاه برای شما می نویسم. از شما خواهش می کنم نماینده ای برای من باشید توجه بیشتری از جانب دوست و دشمن به شماست . پس مواظب باشید بازی روزگار شما را پیش خدا شرمگین نکند. دوباره می گویم اسلام، انقلاب و ولایت را فراموش نکنید که آبروی همه ما در گروی همین هاست و چه زیباست سیاهی چادر شما. نمی دانم این چه حسی بود که چادر شما به من می داد اما می دانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و آبرو می گرفتم باور کنید چادر شما نعمت است، قدر این نعمت را بدانید که به برکت مجاهدت حضرت زهرا(س) بدست آمده است. امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما کم رنگ و پریده نشود و خدا نکند که روزی حجاب شما کم رنگ و کم اهمیت شود که اگر خدائی ناخواسته اینچنین شود اصلا دوست نمی دارم به ملاقات من سر مزار بیائید. و شما را قسم به خدا و امام که با عفت خود مایه سربلندی خانواده مان شوید و یادتان نرود که یکی از بزرگترین وظایف یک زن مسلمان تربیت فرزندانی خوب و مؤمن است برای مملکت پس از وظیفه اصلی خودتان باز نمانید که جامعه ما نیاز به تربیت صحیح دارد و به شما خانواده عزیزم می گویم که بعد از شهادت من دارائی که از من بجا ماند مقداری از آن را بیاد لب تشنه حضرت ابا عبدالله و لب تشنه خودم هنگام شهادت آبسردکن تهیه کنید و در نقاط شلوغ نصب کنید تا خیل رهگذران بنوشند.



خادم الشهداء                                                                                  منبع:یادنامه شهید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۰ ، ۲۰:۴۳

شهید مجتبی بابایی زاده و روح الله نوزاد

شهید مجتبی بابایی زاده علاقه زیادی به همرزمانش داشت.

و اما در این میان علاقه او به شهید روح الله نوزاد از جنس نور بود.

روح الله که شهید شد مجتبی هم بی قرار شد. پایش بر زمین سنگینی میکرد.

بی قرار بود تا وصال ...

روحشان شاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۰ ، ۲۰:۳۴

فرازی از زندگینامه شهید مجتبی بابایی زادهشهید مجتبی بابایی زاده


در خرداد 1362 ، در محله ساختمان (کوی شهدا ی فعلی) اندیمشک و در دامان مادری عفیف و پدری سخت کوش و مؤمن و در خانواده ای متدین چشم به جهان گشود. نامش را "مجتبی" گذاشتند.
دوران کودکی او همزمان با سالهای پر بار دفاع مقدس بود .تربیت صحیح پدر و آموزه های اخلاقی مادر از همان دوران که فضا مملو از بوی جهاد و شهادت بود باعث شد او متفاوت از هم سن و سالانش بار بیاید.
دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی  را در اندیمشک و در دبستان "فردوسی" و مدرسه "آزادگان" گذراند.
از همان دوران کودکی و نوجوانی اخلاق خوب و پسندیده، نجابت و سخت کوشی، جدیت و نظم و انضباط همراه با تدین و تقوا در او نمود داشت.
تعصب و تقید به مسائل شرعی از او نوجوانی نمونه و ایده آل ساخته بود و از همین رو مورد احترام و تحسین همه بود.
در نوجوانی او شخصیتی منطقی و معقول داشت و آنچنان صلابت و وقاری در رفتارش هویدا بود که او را از دیگر همسن و سالانش متمایز میکرد.برخورد خوب و لحن کلامش و آرامش در رفتارش سبب برانگیختن احترام و تحسین همگان می شد. ارتباط عمیق عاطفی با خانواده و اقوام و دوستان داشت.
در این دوران بود که با عضویت در هیأت های فرهنگی و مذهبی عرصه دیگری در زندگی پر ثمرش نمودار شد.همواره در راهپیمایی ها و تجمعات و مراسم مذهبی شرکتی فعال داشت.
پاتوقش پایگاه بسیج مسجد حضرت ابوالفضل(ع) و مسجد امام حسین (ع) بود . از بارزترین اقدامات فرهنگی و تبلیغی  ایشان حضور در پیاده روی مسیر اندیمشک – تهران جهت شرکت در مراسم سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی (ره) در سال 1378 بود. در انتهای این برنامه بود که موفق به دیدار حضوری از نزدیک با مقام معظم رهبری شدند.
در سالهای بعد نیز با پای پیاده رهسپار زیارت عتبات عالیات شد. گفتنی است که همانجا کفنی خریداری  و تبرک میکند که سالها بعد بنا به وصیت خودش با همین کفن سر بر خاک میگذارد.
مجتبی بعد از پایان دوره متوسطه و اخذ دیپلم با اشتیاق فراوان با پوشیدن لباس سبز سپاه وارد این یگان مقدس شده و زندگیش وارد مرحله جدیدی می شود.

شهید مجتبی بابایی زاده
شوری در او افتاد ، عاشق بود به معنای واقعی. به مقام معظم رهبری ، شهدا و ارزشها عشق می ورزید. آرام و قرار نداشت، همه زندگیش را وقف این عشق خالصانه کرده بود.
در بدو ورود به سپاه یگان مخصوص "صابرین " را برای خدمت برگزید و چندین سال آموزش های سخت و طاقت فرسا را با موفقیت پشت سر گذاشت این آموزش ها از او تکاوری دلاور و شجاع ساخته بود در رزم و جنگ به گفته همرزمان و فرماندهانش از قویترین و باهوشترین نیروهای عملیاتی محسوب می شد و دارای قدرت عملیاتی بالایی بود.

شهید مجتبی بابایی زادهتکاوری دلاور بود که به دلیل توانایی بالای ذهنی و جسمی در چندین عملیات سخت و موفق بر علیه دشمنان مرزی نظام مقدس شرکت کرده بود.
در سال 1387 با خانواده ی متدین "پارسا مهر" ازدواج کرد و با برادر بزرگتر خودش باجناق شد. زندگی ساده و با صفای مجتبی و همسرش زبانزد است. مجتبی خود این جمله را بر زبان می آورد که من مطمئنم که همسرم مرا عاقبت به خیر میکند.

شهید مجتبی بابایی زاده
در ادب و نزاکت، رعایت شئونات اسلامی، دستگیری از محرومین، ادای فریضه نماز، صله رحم کوشا بود و عدم تعلق خاطر به امور دنیایی  و مسائل مادی زبانزد بود.
همیشه در برخوردها لبخند بر چهره داشت حتی اگر از مسئله ای ناراحت بود لبخند میزد.
فرزند قهرمان اندیمشک  در تاریخ 1390/6/13 در عملیات پاکسازی مرزهای شمال غرب کشور از وجود اشرار و گروهک تروریستی پژاک در ارتفاعات جاسوسان در نبردی سخت به آرزوی دیرینش رسید و به فیض شهادت نائل شد. در هنگام شهادت ذکر یا "علی بن ابی طالب" بر زبانش جاری بود و به خیل شهدا پیوست.

شهید مجتبی بابایی زاده

 مراسم تشییع این شهید با شکوهی وصف ناپذیر که یاد آور سالهای دفاع مقدس بود در روز پنجشنبه 1390/6/17 برگزار شد .

شهید مجتبی بابایی زاده

پیکر پاک این شهید در بهشت زهرای اندیمشک در جایی که آرزوی دفن شدن در آنجا را داشت در کنار پسر عمه اش فرمانده شهید عزت الله حسین زاده آرام گرفت.
روحشان شاد.


خادم الشهداء                                                                                     منبع:یادنامه شهید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۰ ، ۲۰:۳۲

بعضی از دوستان در مورد نحوه شهادت سوال داشتند مختصراً عرض میکنم:

شهادت ایشان و دیگر همرزمانشان در حمله مستقیم به مواضع پژاک که تو سط پ ک ک حمایت می شدند، صوت گرفته است.
ایشان با تیر مستقیم به شهادت میرسند.
علت تاحیر در دسترسی به پیکر های مطهر، وضعیت سخت جغرافیایی منطقه و آتشبار سنگین پ ک ک بوده.
پیکر پاک شهید مجتبی بابایی زاده از لحاظ ظاهری بجز جراحاتی جزئی کاملاً سالم بوده که در چند تصویر پست قبلی سر و سینه ایشاان کاملا مشخص است.

طبق اسناد و فیلم های موجود (که شخصاً مشاهده کردم) جمع آوری پیکر های مطهر با کمال احترام توسط روستائیان و بومیان محلی صورت گرفته و از ارتفاعات به پایین منتقل شده و تحویل مراجع ذی ربط داده شده اند.

متاسفانه شایعاتی در این باره شده است که کاملا بی اساس است .پژاک هم در این عملیات تلفات سنگینی را بدست غیور مردان مرزدار متحمل شده اند.
به امید پیروزی حق بر باطل



خادم الشهدا                                                                                منبع:یادنامه شهید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۰ ، ۲۰:۲۹


 

 
 
 

سردار سرافراز محمد پاکپور (فرمانده نیروی زمینی سپاه) با حضور در خانه پدر شهید و دیدار با خانواده شهید مجتبی بابایی زاده خاطره ای از این شهید عزیز مربوط به شب عملیات بر علیه گروهک تروریستی پژاک را بیان کردند.

شهید مجتبی بابایی زاده

شهید مجتبی بابایی زاده

ایشان گفتند: شب عملیات یکی از نیروهای یگان عمل کننده خودش را به مقر فرماندهی رساند و به اصرار میخواست با من صحبت کند.

وقتی آمد خیلی تاکید داشت اگر عملیات شد خواهش میکنم شما به منطقه نیایید، خطرناک است.

میگفت ممکن است منطقه درگیری سختی صورت بگیرد التماس میکنم جلو نیایید!

صبح فردا وقتی عملیات انجام شد و سراغ فردی که شب گذشته این حرف را به من زد را گرفتم متوجه شدم ایشان شهید مجتبی بابایی بودند و شب گذشته به لقاء معبود شتافتند...

شهید مجتبی بابایی زاده

در پایان این دیدار سردار پاکپور فرماندهی نیروی زمینی سپاه به همراه خانواده شهید بابایی زاده در بهشت زهرای اندیمشک حاضر شدند و بر سر مزار پاک شهدای این شهر و شهید مجتبی بابایی زاده به قرائت فاتحه پرداختند.

شهید مجتبی بابایی زاده

منبع: وبلاگ یادنامه شهید                                                                                  خادم الشهداء
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۰ ، ۲۰:۲۷