معبر سایبری بیت الشهدا

🌼 دعای سلامتی امام عصر(عج) 🌼 بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً برحمتک یا ارحم الراحمین
ابزار وبلاگساخت و دریافت کد متن متحرک برای وبلاگ و سایت

آخه بگو اینجا جای خوابه؟ نه بگذاری کسی از در تو بیاد، نه بگذاری کسی از در بره بیرون! حاج احمدی دیگه. چی کارت کنم؟ دارم آروم تایپ می کنم مبادا با صدای دکمه های کیبورد بیدار شی. دارم به این فکر می کنم این اتاق همین یه درو داره یا نه. اگه همین یه درو داره، پس باید خیلی خسته باشی که عدل گرفتی و کنار در خوابیدی. هیچ صدایی مثل صدای باز و بسته کردن در، اونم از این درا، خواب آدمو نمی پرونه. اما شاید این اتاق ۲ تا در داشته باشه و این در، با اینکه دره، جزئی از دیوار باشه. یعنی اون طرف در، شاید اتاق خاصی نباشه و محل آمد و شد نباشه. در این حالت، یحتمل جای تخت ربطی به آرامش بیشتر خواب تو نداره. گذاشتن اونجا تختو دیگه. اصلا گور بابای این حرفا. حاج احمد گرفته خوابیده، هر کی می خواد بره بیاد، یا از اون در، یا اگه در دیگه ای در کار نیست، پنجره رو واسه همین وقتا گذاشتن! شوخی که نیست؛ فرمانده سپاه اسلام داره استراحت می کنه. هیس! هر کی هستی باش! بنی صدری، مال خودت بنی صدری! هاشمی رفسنجانی هستی، مال خودت هاشمی رفسنجانی هستی! محسن رضایی، هر کی… حاج احمد اتفاقا جلسه نداره، خوابیده. خوابش میاد، خوابیده! امام بهش مجوز داده وقتی دید بعد از چند شبانه روز جنگ، دیگه نمی تونه رو پا وایسه، بگیره بخوابه. آدم صادقانه بخوابه، گیرم جلوی در، بهتر از اونه که منافقانه خواب امامو ببینه، اونم پشت در! کاغذ دیواری دیوار محل خواب آدم، پاره پوره باشه، طوری نیست. عرق گیر آدم قرمز باشه، اشکال شرعی نداره. پیژامای آدم، راه راه آبی پررنگ و آبی کم رنگ باشه، عیب نیست. حتی دماغ آدم، این هوا شکسته باشه، مشکلی نیست. مشکل اینه که فرمانده بشه دکتر، اما خودش مریض قدرت باشه. بعد از جنگ، صندلی، خیلی ها را موجی کرد! عده ای بعد از جنگ، باندباز صد در صد شدند و از عکس شهدا کاغذ دیواری نفیس ساختند روی دیوار خانه شان. اگر عده ای هنوز انتخابات نشده، نامزد می شوند، و قبل از رسیدن به در قدرت، دنبال پنجره مصلحت اند، دم تو ای حاج احمد! گرم که اصلا نیامدی و نمی آیی. حیف است به تو بگوییم اصلاح طلب و البته حیف است که به تو بگوییم اصول گرا. اوووووه! شان تو از شان روسای هر ۳ قوه بالاتر است. من به «جمهوری اسلامی» کاری ندارم؛ در «انقلاب اسلامی» بعد از «آقا» هیچ مقامی بالاتر از تو نمی شناسم. نیست، گشته ام. خواب تو ای عزیز! خیمه در مرز اسرائیل زده. شیر باید خوب بخوابد تا خوب بغرد. آنکه در «هاله ای از غبار» است، سران اسرائیل اند، نه تو که حتی خوابت هم نورانی است. به صورت تو نتابد خورشید، به کجا بتابد؟ خودت نگاه کن دیگر! پتو و لحاف نداری، اما اشعه های آفتاب مگر مرده اند که نازت نکنند و لای لای برایت نخوانند؟! کلا حضرت آفتاب، کارها دارد با تو… به وقتش. حاج احمد! به خدا چندی است هر وقت مسئولین نظام حرف می زنند، به خصوص کله گنده ترهای شان، در دلم می گویم؛ «آقا» چی می گه، اینا چی می گن؟! «آقا» تو فکر چیه، اینا تو فکر چی ان؟! «آقا» کجا رو می بینه، اینا کجا رو می بینن؟! در چنین منظومه نامنظومه ای، خامنه ای حتما چون تو یاری می خواست که فعلا در کهف باشی و بی حرف باشی تا وقت موعود. نمی دونم چیه حاج احمد! هر وقت درباره تو مطلب می نویسم، روزنامه ها سانسور می کنن! مطالب تو رو دیگه نمی دم بهشون! دوست ندارم خوابت رو پرپر کنم. کلی با این عکست حال می کنم. گمون کنم اون در، در غار کهفه. انگار یه شهیدی باشی که همه سینه اش خونی مالی شده، اما تخت گرفته خوابیده، بی هیچ دردی! حتی بدون لبخند! لبخند مال «نگاه آخرینه»، اما تو که شهید نیستی! غم و غبار مال غل و زنجیره، اما تو که اسیر نیستی! خاور میانه روی پر خواب تو می چرخه. خواب تو دیدن داره. یه جا باید باشه که بشه یه دل سیر نگاهت کرد یا نه؟ ببین چه جوری دارن نیگات می کنن! قفسه سینه ات که بالا پایین می شه، آرومشون می کنه. یه عده ناز می خوابن، خیلی ناز! از بس غرور داشتی، فقط توی خواب می شد نگاهت کرد. الحق چک تو خوردن داشت! دستواره پز می داد؛ حاج احمد باز هم به من سیلی زد! نه، نه… دوکوهه نام هیچ پادگانی نیست. دوکوهه جایی است که در آن پادگان حاج احمد متوسلیان واقع شده. «همت» با تمام حسینیه اش، حتی با سر جدایش، بخشی از عظمت توست. حاج احمد! تو سربند جنگی. پلاک دفاع مقدس. ما در قلب صهیونیسم، تیری به بزرگی پادگانی رها کرده ایم. پادگان را نمی توان در قفس کرد! پادگان حتی هنگام خواب، بسیجی محافظ دارد. اصلا شایدم داری خواب ۲ تا بسیجی می بینی! خواب ۲ تا شهید! خوشم میاد مثل بعضی ها نیستی که تنهایی خواب می بینن! اجازه می دی ما هم خوابت رو ببینیم و این ۲ تا بسیجی رو ببینیم. حاج احمدی دیگه! چی کارت کنیم؟ هم دوست داریم، هم ازت حساب می بریم. خیلی حساب می بریم! چون خوابی دارم از این حرفا می زنما و الا ما کجا شما کجا؟! یادش به خیر مادرت… همیشه می گفت: «من مادر شهید نیستم، مادر حاج احمدم». دیر اومدی، رفت! تو رو ندید و رفت! مادر حاج احمد بودن، ما چه بدونیم یعنی چی؟ ما چه بدونیم خواهرت در جدایی تو، چی داره می کشه؟ اصلا ما چه می دونیم چقدر می خواد این خواب نازت طول بکشه؟ فقط داریم یه دل سیر نیگات می کنیم! شایدم اومده باشیم به خوابت! سردار! در مذاکرات هسته ای، هیچ کس نیست روی میز مذاکره بزند و از خانم اشتون بپرسد؛ چه خبر از طولانی ترین گروگان گیری قرن؟! هیچ سند و مدرکی، تاکید می کنم هیچ سند و مدرکی، شهادت تو را تایید نمی کند. «بیداری اسلامی» اما وقت خواب نیست. مردان کهف باید جا به جا شوند. آرام آرام باید تکان بخورد دست های شان. باید بلند شوند. بیرون غار، سلسله هایی عوض شده. دیگر «سکه مبارک» خریدار ندارد. نگاه کن! این عربستان نیست؛ «دهکده رقیم» است. برخیز! «انتهای افق» تو را می خواند. ما نیز. برخیز! شعاع آفتاب باید شهادت تو را تایید کند.

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

حاج احمد! دل دوکوهه برایت تنگ است. دل بسیجی ها. بی تو چرا دروغ؟ سخت می گذرد به ما! این همه سخنران، هیچ کدامش تو نیستی. این همه جبهه، در هیچ کدامش تو نیستی. این همه جنگ، جناب فرمانده! نیستی، نیستی، نیستی! بی تو ما «این عمار» شنیدیم باز هم از علی. چقدر باید تلفات دهیم تا چرتت پاره شود؟! می شنوی… می بینی… کاش به جای خواب، مفقودالاثر بودی تا می گفتمت: «خب لااقل حرفی بزن، مرد حسابی». خسته شدیم از دست اصول گرایان، اصلاح طلبان، خودمون! صورت روزگار، سیلی تو را می خواهد. باید بلند شوی و سینه خیزمان کنی گرد صبحگاه ظهور. می ترسم ما را کوچک بار بیاورند اهل سیاست. ما تو را می خواهیم. ما تو را دوست داریم. من تو را دوست دارم. آخه بگو اینجا جای خوابه؟ نه بگذاری کسی از در تو بیاد، نه بگذاری کسی از در بره بیرون! حاج احمدی دیگه. چی کارت کنم؟ دارم محکم تایپ می کنم تا با صدای دکمه های کیبورد بیدار شی. شلوغ کنید بچه ها! سر صدا کنید! داد بکشید! پارسال، ما هوای حاج احمد رو داشتیم، امسال نوبت اونه. آخه بچه ها! من نمی دونم این چه راهیان نوریه که توش «انتهای افق» نیست؟! فکه هست، اما مکه نیست، مدینه نیست، قدس نیست. دوکوهه هست، اما حاج احمد نیست؟! بازی دراز هست، اما سرزمین حجاز نیست؟! کرخه نور هست، اما فرمانده ظهور نیست؟! تا کی جنوب؟! تا کی غرب؟! پس حاج احمد چه می شود؟! ما خوابیم یا سردار؟! او که برای ما سنگ تمام گذاشت، او که فحش تندروی از ولایت فقیه را خورد اما نگذاشت به ما بد بگذرد، او که مهربان بود، او که اخم داشت… ما برایش چه کرده ایم؟! اصلا یک سئوال؛ الان حاج احمد کجاست؟! دقیقا کجاست؟! اگر به سردار بد می گذرد، وای بر ما

منبع: فرهنگ نیوز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۱ ، ۲۰:۱۲


لحظه به لحظه آماده رفتن هستیم


متن زیر حاوی وصیتنامه شهید احمد نحوی و آخرین وصایایى است که شهید با خانواده اش داشته.
http://8pic.ir/images/6a7jxw2pcwpdt4nzu80a.jpg

شهید احمد نحوی

تاریخ شهادت:شلمچه عملیات کربلای5-1365/10/25

یا ایهاالانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه

اى انسان غافل مباش از آنروز که با هر رنج در راه اطاعت و عبادت حق بگوشى عقابت حضور پروردگار خود مى روى .

به نام خدائى که تولد ما و حیات ما ومردن ما بدست اوست ، به نام خدائى که آفریدم و جانم را هم خود خواهد گرفت ، به نام خدائى که اکنون هجرت کردم بسویش تا ملاقاتش کنم ، چند جمله اى را که اکنون مى خوانید مناسب دیدم که لازم به تذکر است امید است که جامه عمل بپوشید ، اکنون که‌کاروان الهى عزم سفر بسته و مى رود تا کلام خدا را در اقصى نقاط جهان بر دل و زبانبشریت بنشاند ، اکنون که بعد از قریب هزار و سیصد و اندى سال از نهضت پرجوش و خروش و پرحماسه سرور شهیدان حسین بن على(ع) عاشورائى دیگر و نهضتى دیگر ولى به  همان معنا و هدف در مرزهاى پربرکت ایران عزیز بپا شده است ، اکنون که صداى زنگ بیدار باش این انقلاب و صداى دلخروش روح خدا خمینى کبیر به گوش ما مى رسد . و اکنون که کاروان مهاجر کربلاى معلى ما را به سوى خویش مى خواند ، این حقیر براى اداى تکلیف و براساس مسئولیتى که شیعه بودنم بر دوشم گذاشته بپا خواستم و هجرتى در پیش گرفتم که مگر خدا یارى کند و آنطور که مى بایست در این هجرت و مبارزه با شیطان درون وبرون موفق و سبربلند باشم (انشاءالله ) و اینک مطالبى را که مى خواهم تذکر دهم مطالب زیر است . از امت غیور و اسلامى ایران بخصوص مردم مبارزه طلب و جنگجوى دهدشت مى خواهم که دور از هر گونه افراط و تفریط بدعت در احکام و شریعت قرآن و اسلام ، سیره و سنت ائمه اطهار و حضرت مبارک رسول الله (ص) را تبیعت کنند و توجه کاى و همراه عمل به فرامین و دستورات انسان ساز رهبر بزرگ انقلاب داشته باشند و بدانند که این شخص بزرگ از سلاله پاک رسول الله ، است و سعادت ما در گرو و همپاى بودن با این مرد بزرگ است ، و بدانید که خداى ما هوشیار مى سازد که " اى رسول و من اجر رسالت جز این نخواهم که مجبت و مودت مرا در حق خویشاوندان منظور دارید" پس دوستى اهل بیت را فراموش نکنید ، به زندگى امامان عزیز توجه داشته باشید ، به قیام حماسى و پر ارج حسین بن على (ع) تفکر کنید  و بفهمید که این چه نوری است که خورشید و قمر سایه اوست ، این‌چه جانى است که همه دلها مستانه اوست ، این چه شمعى است که عالم همه پروانه اوست.این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست.

 و مطلب دیگر که لازم به یادآورى است ، همان کلامى است که همیشه از زبان امام بزرگوارمان تکرار مى شود و آن وحدت است ، وحدت در مبارزه و هدف و کلام و عقیده و مسلک و مکتب ، پس با وجود این اتحاد وجود هرگونه اختلافى بین شما مسلمین از نظر اسلام مردود و منفور است ، و همین وحدت را در چهارچوبه منطقه کهگیلویه تذکر مى دهم که مسائل را چه محلى و چه سیاسى سریع فیصله دهید .مطالب را دامن نزنید و جدا از دامنه دار کردن مسائل بپرهیزید ، هرکس حرفى را به رأى خود تفسیر یا به نفع خود توجیه نکند.

از امت غیور و اسلامى ایران بخصوص مردم مبارزه طلب و جنگجوى دهدشت مى خواهم که دور از هر گونه افراط و تفریط بدعت در احکام و شریعت قرآن و اسلام ، سیره و سنت ائمه اطهار و حضرت مبارک رسول الله (ص) را تبیعت کنند و توجه کاى و همراه عمل به فرامین و دستورات انسان ساز رهبر بزرگ انقلاب داشته باشند و بدانند که این شخص بزرگ از سلاله پاک رسول الله ، است و سعادت ما در گرو و همپاى بودن با این مرد بزرگ است ، و بدانید که خداى ما هوشیار مى سازد که قل لا اسئلکم علیه احرا الا الموده فى لقربى اى رسول و من اجر رسالت جز این نخواهم که مجبت و مودت مرا در حق خویشاوندان منظور دارید پس دوستى اهل بیت را فراموش نکنید ، به زندگى امامان عزیز توجه داشته باشید

خصوصا از گمان بد و ظن زیاد اجتناب کنید که اجتنبو کثیرا من الظن « اجتناب کنید از گمان بسیار»

مطلب دیگر ترس از خدا در همه حال به یاد مرگ بودن و توجه به روز قیامت است و باز خداى متعال در قرآن با این آیه تکان دهنده ما را یادآور مى سازد که یا ایهاالناس اتقوربکم ان زلزله الساعه شى عظیم . اى مردمان خدا ترس و پرهیزگار باشید که زلزله روز قیامت بسیار حادثه بزرگ و واقعه سختى خواهد بود ، پس بسیار توجه به عظمت پروردگار و خلقت داشته باشید و فکر کنید در شکوه و جلال خداوند و اینکه ما براى چه آفریده شده ایم و چگونه باید باشیم و چگونه باید بمیریم ؟ خلاصه اینکه متقى باشید ان خیر الزاد التقوى بهترین توشه تقوى است .

 مطلب دیگر فراموش نکردن جنگ و جهاد با کفر است ، هرکس مکلف است به جبهه بیائید تا حقى بر گردنتان نباشد و شما آشنایان و خویشاوندان بیاندیشید که ضربعلى عزیز براى چه شهید شد ، عادلزاده قهرمان براى چه هجرت کرد ور فت ، ارمان مهربان و روشنفکر معلم وخونبازى خون داده و کیانژاد و حجت دوست معفود و مابقى عزیزان شهید چرا خونشان را داده اند ، تفکر کنید که چه باید کرد ، اینها براى جاوید ماندن خط خونین و سرخ حسین (ع) جان نثار کرده اند .

آخرین وصایاى شهید با خانواده اش

1- از همه اقوام و آشنایان بخصوص پدر و مادرم ، خواهرانم و برادرانم و آقاى تقوى « سید حمزه» مى خواهم که مرا حلال کرده و ببخشند .

2- درصورتى که محمد هم شهید شود ، هیچ ترس و وحشت و یا ضعف روحى به خود راه ندهید که با خدا معامله کرده اید ، این دنیا فنا پذیر است و بقاء و جاودانگى خاص عالم آخرت است .

3 - از عموهایم خدابخش على بخش و خانواده هایشان و همچنین دائى هایم با خانواده هایشان میخواهم که حتما مرا ببخشند و حلال کنند .

4- بچه هایشان را طبق موازین اسلامى و شرعى رشد دهید و هرکدام را در وقت مناسب خود به نماز خواندن وادار کنید و تشویقشان کنید تادرس بخوانند دخترها را خوب تربیت کرده و به آنها بفهمانید که مى بایست زینب (س) را الگوى خود قرار دهند و شیرزن باشند .

5- از برادر عزیزم محمد بسیار متشکرم که درگاهى اوقات راهنماى بنده بوده اند و براى من دلسوزى کرده اند و خیر من را مى خواسته اند ، هم چنین از پدرم و مادرم عذر مى خواهم که غالبا باعث رنج و زحمت آنها بوده ام انشاءالله که مرا مى بخشند .

http://8pic.ir/images/6a7jxw2pcwpdt4nzu80a.jpg

لحظه به لحظه آماده رفتن هستیم  !! خدا حافظتان !قرار است به عملیات برویم ! پریشب عملیات کربلاى 5 شروع شده است !! مواظب روحتان و فکرتان و عقلتان باشید آلوده متعلقات دنیوى نشود ! اگر کشته شدم وحشت دلتان را نگیرد ، حسین وار جنگیدن شیوه ماست ، زندگى ما با جنگ کامل است ، اکنون هوائى دیگر بچه هاى گردان را فرا گرفته است !! اگر نصیب شد و به خدا پیوستم آقاى حاج میراحمد تقوى در مراسم شرکت کنند و درصورت امکان سخرانى بفرمایند . برادرانم خواهرانم ، پدرم و مادرم شمارا به خدا به خودتان بیاندیشید که چرا به دنیا آمده ایم چه باید بکنیم ، خداوند از ما چه مى خواهد همان را انجام بدهید تا مرضى رضاى او باشد ، جناب آقاى تقوى «سید حمزه» باخانه ما هماهنگى داشته باشید و با صفا و محبت به زندگى ادامه دهید ، خواهرانم ، سکینه و زهرا و حلیمه و فاطمه و نوش افرین زینب وار زندگى کنید با حجاب باشید و به حرف شوهرهایتان گوش بدهید و در زندگى سخت نگیرید ، هرچه بود به همان قناعت کنید زیاد به دنیا فکر نکنید که بخدا زود خواهیم رفت ، برادرانم محدم و غلام و جعفر هر یک براى خود یک مرد باشید که به راه خدا گام بنهید ، البته وضع محمد عزیز را هم نمى دانم شاید او هم شهید بشود . برادر عزیزم ناصر منصورى ، شما هم که پاسدار خود و قرآنید (انشاءالله) پاسدار به حق خود و فرزندت و همسرت باش تا خدا پاسدار تو باشد ، هرچه مى توانید در راه خدا هجرت و جهاد کنید ، و تو اى زهراى عزیز « خواهرام » و مهربان سلامم به تو سلامى از قلب ، امید است بر قلبت بنشیند ، مثل فاطمه زهرا زندگى کن و طاهره خانم را خوب پرورش بده و سلام مرا به او برسان تا بزرگ شد به اوحقیقت را بگو ، به او بگو که دائى تو را خصم کشت ، در حالى که سینه او را نشانه رفته بود ، به او بگو دائى تو مثل حسین جنگید و تو باید مثل زینب پیام رسان او باشى ، فعلا خداحافظ .

برای دریافت تصویرشهیدنحوی باکیفیت بالا برروی متن زیرکلیک کنید.

نثار روح شهدا فاتحه


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۱ ، ۱۷:۵۲

شهید بریهی از دید همرزمش

شهیدبریهی پس از گزینش در سپاه پاسداران وگزراندن دوره ی کاردانی دانشکده ی پیاده وآموزشهای کادری در یگان ویژه صابرین شروع به خدمت کرد از بدو ورودبه یگان خدمتی با همدیگر آشنا شدیم اوکه به گردان حضرت قمر بنی هاشم معرفی شده بود با روحیه وجذبه ی بالایی باتمامی پایوران رابطه برقرار می کرد وجایی برای خود در دل تمامی افراد بازکرده بود،شرایط سخت وفرماندهی قوی باعث شده بود که بچه های گردان آبدیده وپخته وبه یک انسان کامل تبدیل شوند شهید بریهی یکی از افرادمومن ومتعهد ودارای خصوصیات انسانی کامل بود،افراد برای اقامه ی نمازبه این شهید بزرگوار اقتدا می کردند ویکی ازپیش نمازهای گردان محسوب می شد،به علت صمیمیت بالا بین بچه ها وپیش نماز قرار دادن این شهیدبچه ها به عبدالزهرا لقب امام جماعت رادادند که دیگر از آن به بعداکثربچه ها شهید بریهی را امام خطاب می کردند، شهید بریهی برای رواج فرهنگ غیبت نکردن همیشه وسط صحبت کردن در مورد یکی از دوستان به شوخی می گفت غیبت غیبت واز محل بلند می شد،وابسته ی دنیا نبود به هیچ عنوان فکر جمع کردن مال واندوخته برای آینده به سرش خطور نمی کرد همیشه به افراد ناتوان کمک می کردوهنگامی که کسی در تنگنا قرار می گرفت هر کاری ازش بر بیاید انجام می دهد،او راز دار خوبی بودمسائل کاری خود را به هیچ عنوان دردرون خانواده بیان نمی کرد، ،در درگیری قبلی که با امام حضور داشتیم هنگامی که فاصله ما با دشمن بسیار نزدیک بود وبه صورت تن به تن می جنگیدیم به طرف ما نارنجک پرتاب شد من که شاهد این ماجرا بودم امام را مطلع کردم وخود سنگر گرفتم نارنجک منفجر شد ومن بیرون آمدم وعبدالزهرا را سرپا وسالم دیدم او فرصت سنگر گرفتن نداشت به همین خاطر فقط دستهایش را جلوی صورتش گزاشته بوداو می گفت با این که نارنجک درکنار من منفجرشد ولی هیچ آسیبی به من نرسید وهمه ی اینها از عنایات خداوند در حق من بود،او گویا باور داشت که شهید می شود احتمال شهید شدنش را یک روز قبل از شهادتش به من گفت.
انشاالله بتوانیم ادامه دهندگان را ه این شهید وشهدای دیگر باشیم.
شادی روح شهدا صلوات…
مهدی کریمی همرزم شهید عبدالزهرا بریهی.

یادنامه شهید علی بریهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۵۹

            

         ( زندگینامه سردار شهید عباسعلی جان نثاری به قلم خود شهید )

 

       اینجانب عباسعلی جان نثاری هستم متولد خرداد ماه 1345 ساکن شهر اصفهان که در خانواده مذهبی با وضعیت اقتصادی ضعیف بزرگ شدم. پدرم دارای شغل آزاد و مادرم خانه دار و دارای یک برادر و دو خواهر می باشم. در مقطع راهنمائی تحصیل می کردم که در سال 1360 احساس کردم دیگر در مدرسه جائی ندارم و وظیفه ای مهم تر از تحصیل بر عهده من و دیگر جوانان گذاشته شده و آن هم دفاع از کشور و بیرون راندن متجاوزین از سرزمینهای ایران اسلامی است. لذا در ماههای پایانی سال تحصیلی کلاس را رها کرده و با دشواری زیاد جهت اعزام به بسیج مراجعه و عازم جبهه های حق علیه باطل گردیدم.

 

        

        ( نفر اول سمت چپ شهید عباسعلی جان نثاری - تابستان سال 1361 جنوب  ، منطقه پاسگاه زید )

 

       پس از ترک تحصیل و شور و اشتیاق اعزام به جبهه با مراجعه به بسیج داوطلب اعزام گردیدم که بدلیل کمی سن و کوچکی جثه بنده از ثبت نام و اعزام توسط مسئولین بسیج ممانعت بعمل می آمد . بنده با تعدادی از دوستان و همکلاسی که مشکل بنده را داشتند مجبور شدیم برای ادای تکلیف و شوق و ذوق جبهه رفتن ترفندهایی از قبیل دستکاری تاریخ تولد و.. به جبهه ها اعزام شویم. اعزام ما به جبهه همزمان با شروع عملیات پیروزمندانه بیت المقدس بود و با پایان یافتن عملیات بیت المقدس به اصفهان بازگشته و جهت شرکت در عملیات رمضان برای مرتبه دوم عازم جبهه شدیم. در اعزام اول مسئولین به لحاظ کوچکی جثه بنده و تعدادی دیگر از دوستان ما را در یک گروهان سازماندهی کردند که به عنوان دژبان و امورات تدارکاتی کار کنیم ولی خوشبختانه پس از رسیدن به اهواز ما را اشتباهاً به خط مقدم برده و اولین حضور بنده با دوستان در مواجهه با دشمن بعثی رقم خورد. در اعزام دوم این بار به لشکر 14 امام حسین(علیه السلام) اعزام شدیم و بنده که تجربه اول اعزام خود را بعنوان بی سیم چی و تک تیرانداز گردان پشت سر گذاشته بودم خود را بعنوان بی سیم چی معرفی کردم تا شاید در یکی از گردانهای پیاده بروم.

 

           

                   ( از راست شهید جان نثاری - صادق خوشنواز  . اواخر سال 1361 منطقه موسیان )

 

 

     در هنگام سازماندهی برادری خوش سیما و خندان در بین افراد چرخ می زد و یکی یکی انتخاب می کرد. به بنده که رسید پرسید شما بچه کجا هستی؟ و چرا جبهه آمدی و... که پس از معرفی خودم او نیز خود را حسن غازی معرفی کرد. این بار نمی دانم بگویم از بخت بد و یا طی مسیر سرنوشت به جای گردانهای پیاده سر از توپخانه 130 میلی متری لشکر امام حسین ( علیه السلام ) درآوردم .

 

  

                               ( نفر اول سمت چپ سردار شهید عباسعلی جان نثاری)

  

      حقیقت اینکه در بین بچه های جبهه شایع بود که اینهائی که توپخانه هستند می ترسند و عقب جبهه هستند و شهید و زخمی نمی شوند که البته با گذشت چند سالی فهمیدم که بود و نبود توپخانه در جبهه ها چقدر تأثیر در عملیات ها می گذارد و آن حرفهایی که می زدند از روی بی اطلاعی افراد بود. به هر حال با گذشت زمان به ادامه خدمت در توپخانه اشتیاق بیشتر پیدا کردم. آن روزهایش مثل همین الان بسیجی بودن افتخار بود. نه اینکه دیگر عضویتها بوده باشد اما بسیجی آزاد بود هر وقت می خواست می آمد و هر وقت می خواست می رفت گردان عوض می کرد به خط می رفت و تابع قوانین دیگر نظامیان نبود. لذا با گذشت چند عملیات و حضور بنده در توپخانه برادر حسن غازی که گفتم خودش بسیجی بود اما اصرار داشت باید پاسدار شوی حتی چندین بار بصورت پرخاشگرانه به من گفت تو حق نداری دیگر با عضویت بسیجی در جبهه خدمت کنی و امروز پاسدار شدن نیز وظیفه و نوعی تکلیف است امروز با گذشت بیست سال می فهمم چقدر آینده نگر بود. چرا که اگر من بسیجی می ماندم معلوم نبود با پایان یافتن جنگ امروز در خط اسلام و رهبری و نظام باشم. همان طور که تجربه نشان داد خیلی ها از گذشته خود پشیمان هستند که چرا جبهه رفتند؟ چرا شهید دادیم؟ چرا دفاع کردیم؟! به هر حال یاد گرفته بودیم که (اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولوالأمر منکم) در سلسله مراتب حسن غازی نیز فرمانده بود و کسی که روزی ما را مکلف به حضور در جبهه کرده بود امروز اصرار بر پاسدار شدن ما می کرد و خداوند متعال را هزاران بار شاکریم که لیاقت داد در آبان ماه سال 1362 با پوشیدن لباس سبز به عضویت سپاه در آیم.هر فردی که عازم جبهه های حق علیه باطل می شد مسئول بود اما به جهت اینکه کارها بر اساس تدابیر فرماندهان و مسئولین پیش برود می بایست افراد جدای از مسئولیت دینی و شرعی که داشتند دارای یک مسئولیت سازمانی نیز باشند.

 

       

                                 ( از چپ به راست ردیف نشسته شهید جان نثاری )

 

     در مقدمه معرفی خودم گفتم که در اولین اعزام به عنوان تک تیرانداز و بی سیم چی مشغول خدمت بودم در مرحله دوم اعزام در سنگر فرماندهی آتشبار به عنوان مخابرات مسئولیت برقراری ارتباط بین قبضه ها با مرکز هدایت آتش و از مرکز هدایت آتش با سایر آتشبارها و دیده بانان توپخانه لشکر را بعهده داشتم. البته در اوایل جنگ هر کس هر کاری که از او بر می آمد دریغ نمی کرد. مخابرات بودم کنار قبضه ها طناب می کشیدم هدایت آتش کار می کردم. تدارکات بچه های آتشبار بودم کار کردن و خدمت به یکدیگر تفکیک و کارها بر مبنای نظم بیشتری پیش می رفت. در ماههای آخر سال 1362 بعد که به منطقه عمومی جفیر اعزام شدیم و یک روز برادر غازی به بنده گفت دیگر از حالت آچار فرانسه بودن و همه کاره بودن بایستی فاصله بگیری و مسئولیت سازمانی پیدا کنی (البته همه می گفتند و همه نیز خودشان همه کاری را برای پیشبرد جنگ و خشنودی امام و رضایت خداوند متعال از جان و دل انجام می دادند.) فرماندهان و مسئولین جهت تقویت توپخانه در سپاه و راه اندازی سازمانهای جدید تصمیم گرفتند که دو آتشبار 130 م م از توپخانه لشکر امام حسین(علیه السلام) جدا کنند و در قالب سازماندهی بنام توپخانه سپاه به کار گیرند. خیلی سخت بود از بچه های لشکر جدا شویم. از هم شهری ها، هم آموزشی ها و... ولی به حکم مسئولین جدا شدیم و گردانی با نام حضرت جواد الائمه(علیه السلام) سازماندهی شد.آن روزها مدتی را به عنوان جانشین آتشبار خدمت می کردم که فرمانده آن برادر گرامی بزرگوار و دوست داشتنی محمود چهارباغی بود.

                     

                                    ( شهید جان نثاری ، بهشت رضا مشهد )

 

      روزهای پرخاطره و پرمخاطره ای را با ایشان سپری کردیم. یادم هست در آتشبار بر اثر حادثه ای دست چپم شکسته بود و پس از مدتی که گچ آن را باز کردم دستم بطور کامل باز نمی شد.در آن روزها تازه داشتیم نظامی می شدیم. از جلو نظام می دادیم و صبحگاه برگزار می کردیم و از همان روزها دوست داشتیم انضباط حاکم باشد. در هنگام از جلو نظام چون دست بنده کامل باز نمی شد. ستونی که بنده در آن بودم تا آخر ناهماهنگ با بقیه ستونها بود. و برادر چهارباغی می گفت بی نظم دستت را بکش و همه آتشبار می خندیدیم . یادش بخیر

 

       ( نفر اول سمت راست شهید جان نثاری و نفر اول سمت چپ شهید غازی .سال 1361 منطقه طلائیه )

 

     آنقدر خاطرات زیاد و شیرین است که نمی توانم به راحتی بگذرم. برای اجرای عملیاتی در ارتفاعات در منطقه قصر شیرین موضع انتظار را اشغال کرده بودیم. فرمانده آتشبارمان برادر چهارباغی بود و یک نفر امدادگر داشتیم به نام انگشتر ساز، البته امدادگر که نه، ولی می توانست آمپولی بزند و قرصی بدهد در این حد موضع انتظارما نزدیک روستاهای مردم بود. مردان و زنان و بچه های روستائی فهمیده بودند که ما کسی را به عنوان امدادگر داریم. یکی، دو مراجعه آنها را، برای رفع مریضی پاسخ دادیم اما هر چه می گذشت می دیدیم کار دارد مسیر خود را عوض می کند و همه اهالی برای امداد به ما مراجعه می کنند و در قبال درمان ماست می آوردند، پنیر می آوردند و کار به جایی رسیده که زنان هم می گفتند که آقای به اصطلاح دکتر بایستی آمپول ما را بزند که ما دیگر از آنجا تغییر موضع دادیم.

              ( از چپ  اکبری ، وکیلی ، شهید جان نثاری ، تاجریان ، مطلبی ، بزاز  و  عمو سلطانی )

 

                           

     داشتم می گفتم برادر غازی می گفت عملیاتی در پیش داریم و شما به عنوان فرمانده یکی از آتشبارها بایستی کار کنی از او اصرار و از من امتناع به هر حال حکم بود و بایستی قبول می کردم. اولین تجربه فرماندهی بنده مصادف با عملیات بزرگ خیبر بود. چه مسئولیتی و چه آتشباری و چه ماموریت مهمی، سراسر خاطره، در آتشباری که بنده فرمانده آن بودم افرادی بودند که جای پدر بزرگ من بودند، افرادی بودند با تحصیلات بالاتر از بنده و من فردی با جثه کوچک همان مواردی که ابتدا در مقدمه گفتم.اولین تجربه فرماندهی بنده و توقعی زیاد تر از حد یک آتشبار (پاسداری کم تجربه) به هر حال همه انقلاب و جنگ و بعد از آن با عنایت حضرت بقیه الله(عج) امورات سپری می شد و می شود...در پشتیبانی آتش از عملیات خیبر، آتشبار ما در نقطه ای اشغال موضع نمود که با هیچ یک از اصول نظامی تطبیق نداشت چرا که برادران ارتشی با اصول کلاسیک بیشتر تا آن زمان آشنایی نداشتند و خمپاره انداز 120 و توپخانه 105میلی متری آنها پشت سر آتشبارها که 130میلی متری بود اشغال موضع کرده بودند. البته بی دلیل هم نبود، ما برای پشتیبانی از نیروهایی که وارد جزیره مجنون شده بودند و هنوز پشتیبانی آتش قوی نداشتیم به آن موضع رفته بودیم و از طرفی پاتک های شدید دشمن با پشتیبانی آتش توپخانه و هوایی جهت باز پس گیری زیاد بود. ولی بایست این فشارها به حداقل می رسید. به همین منظور آتشبارها ما در تقاطع دژهور و دژ کلاسیه مستقر شد تا بتواند جاده جنوبی منتهی به جزیره جنوبی را که فشار اصلی دشمن از آنجا بیشتر بود زیر آتش قرار دهد.سابقه نداشت آن قدر آتشبار شلیک کند بچه ها و مسئول قبضه ها دیگر توان نداشتند کار کنند و لوله توپها به قدری داغ شده بود که با گونی خیس خنک می کردند .

   

 

  

     ماموریت و تجربه اول بنده با آرام شدن حرارت عملیات و پاتکهای آن طی شد و در پایان همین ماموریت پس از یک جابجایی دشمن سنگر به سنگر جای خالی نفرات و قبضه های آتشبارها را گلوله باران کرد و دو نفر از بهترین نیروهای آتشبار بنام علی اکبر پاپی یاقوند و نجات علی نژاد به درجه رفیع شهادت نائل آمدند  .یادشان بخیر و راهشان پر رهرو . و یادش بخیر شهید حسن غازی که در همین عملیات در یک ماموریت خطرناک پشت دژ طلائیه بر اثر گلوله دشمن به شهادت رسید .

         

                         ( از چپ به راست شهید نجات علی نژاد و نفر دوم شهید علی اکبر پاپی یاقوند )

 

     کسب مهارت و دانش تخصصی از لازمه فرماندهی کردن بود که می بایستی به آن نیز می پرداختم در اواسط سال 1363 به بنده دستور دادند که باید بروید اصفهان و دوره فرماندهی آتشبار توپخانه را طی نمایید. بنده گفتم ما را چه به این کارها من که سوادی ندارم و توان طی کردن این دوره را ندارم و دوست دارم در بین بچه ها باشم که این بار برادر میرصفیان که آن روز به عنوان جانشین شهید غازی بودند گفت با توکل بر خدا برو دوره و بیا ما کار زیاد داریم. بنده این بار به دستور ایشان بمدت 2 الی 3 ماه به اصفهان آمدم و دوره مذکور را ( به جز دو دوره آموزشی که به اصفهان آمدم) و عملیاتهای بزرگ و کوچکی که در جنوب انجام شد خداوند توفیق شرکت در آنها را از ما سلب نکرد. از جمله این عملیاتها ، عملیات بیت المقدس، رمضان ، محرم ، خیبر ، بدر، والفجر3 ، والفجر مقدماتی ، والفجر 8 ، کربلای 3و 4 و 5 و بیت المقدس 7 و دفاع متحرک عراق که در پایان جنگ صورت گرفت.

     در پایان متذکر می شویم که بیاییم و نگذاریم جنگ و بلکه از همه مهمتر ارزشهای آن توسط دسته ای انسانهای بی اراده و مزدور داخلی مورد تعرض قرار گیرد .

                                                               به امید پیروزی اسلام بر کفر  

                                                                    عباسعلی جان نثاری

وبلاگ توپچی جامانده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۱ ، ۱۱:۰۹

عملیات مسلم ابن عقیل حاج بهزاد می گفت: تا رمز عملیات رو گفتم دیدم ستون از هم باز شد.دیدم قمقمه ها رو دارن خالی می کنن ،گفتم 15کیلومتر راهه چرا آب رو میریزید!گفتند: مگه خودتون رمز عملیات رو نگفتی یا ابوالفضل العباس(ع) ما حیا می کنیم باخودمون آب برداریم وبا رمز یا ابوالفضل العباس(ع) بریم عملیات! حاج رحیم می گفت بچه های این عملیات رو شهداشونو من خودم از منطقه آوردم ،میگفت خدا می دونه بعضی هاشون رو می دیدم در قمقمه ها باز و آبی نبود و...

رو پیراهناشون نوشته بودند: قربان لب تشنه ات یا ابوالفضل العباس(علیه السلام)....

«راوی مرحوم حاج عبدالله ضابط»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۱ ، ۱۷:۴۸
خلاصه ای از زندگی امام جعفر صادق علیه السلام

ولادت امام و نامگذاری

امام جعفر صادق، امام ششم شیعیان، در هفدهم ربیع الاولسال 83 هجری قمری در مدینه متولد گردید. کنیه ایشان ابو عبدالله و لقبشان صادق می باشد. پدر ارجمندشان امام باقر و مادرش ام فروة است. رسول خدا سالها قبل ولادت آن حضرت را خبر داده و فرموده بود نام او را صادق بگذارید، زیرا از فرزندان او کسی است که همنام اوست، اما دروغ می گوید «جعفر کذّاب». 

دوران قبل از امامت

در دوران قبل از امامت، حضرت شاهد فعالیتهای پدر خویش در نشر معارف دینی و تربیت شاگردان وفا دار و با بصیرت بود. امام باقر در مناسبتهای مختلف به امامت و ولایت فرزندش جعفر صادق تصریح فرموده و شیعیان را پس از خودش به پیروی از او فرا می خواند. لذا احادیث، زیادی مبنی بر نص امامت حضرت صادق نقل شده است. 

امام صادق در سال 114 هجری قمری پس از شهادت پدرش در سن 31 سالگی به امامت رسید. دوران امامتش مصادف بود با اواخر حکومت امویان که در سال 132 به عمر آن پایان داده شد و اوایل حکومت عباسیان.

اوضاع جامعه در آغاز امامت حضرت

در آغاز امامت حضرت افرادی از شیعیان و حتی بستگان حضرت حاضر به قبول امامت ایشان نبودند، لذا حضرت از راههای گوناگونی کوشیدند آنها را به قبول راه صحیح وادار سازند و دراین زمینه به اذن خداوند معجزاتی نیز انجام دادند. 
دوران امام جعفر صادق در میان دیگر دورانهای ائمه اطهار، دورانی منحصر به فرد بود و شرایط اجتماعی و فرهنگی عصر آن حضرت در زمان هیچ یک از امامان وجود نداشته است و این به دلیل ضعف بنی امیه و قدرت گرفتن بنی عباس بود. 

این دو سلسله مدتها در حال مبارزه با یکدیگر بودند که این مبارزه در سال 129 هجری وارد مبارزه مسلحانه و عملیات نظامی گردید. 
این کشمکش ها و مشکلات سبب شد که توجه بنی امیه و بنی عباس کمتر به امامان و فعالیتشان باشد، از این رو این دوران، دوران آرامش نسبی امام صادق و شیعیان و فرصت بسیار خوبی برای 
فعالیت علمی و فرهنگی آنان به شمار می رفت. 

جنبش فرهنگی در دوران امامت حضرت

عصر آن حضرت همچنین عصر جنبش فرهنگی و فکری و برخورد فرق و مذاهب گوناگون بود. پس از زمان رسول خدا دیگر چنین فرصتی پیش نیامده بود تا معارف اصیل اسلامی ترویج گردد، بخصوص که قانون منع حدیث و فشار حُکّام اموی باعث تشدید این وضع شده بود. لذا خلأ بزرگی در جامعه آنروز که تشنة هرگونه علم و دانش و معرفت بود، به چشم می خورد. 
امام صادق با توجه به فرصت مناسب سیاسی و نیاز شدید جامعه، دنباله نهضت علمی و فرهنگی پدرش را گرفت و حوزه وسیع علمی و دانشگاه بزرگی به وجود آورد و در رشته های مختلف علمی و نقلی شاگردان بزرگی تربیت کرد. شاگردانی چون: 
هشام بن حکم، مفضل بن عمر کوفی جعفی، محمد بن مسلم ثقفی، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مومن طاق، جابر بن حیان و . . . . تعداد شاگردان امام را تا چهار هزار نفر نوشته اند. ابوحنیفه رئیس یکی از چهار فرقه اهل سنت مدتی شاگرد ایشان بود و خودش به این موضوع افتخار کرده است. 
امام از فرصت های گوناگونی برای دفاع از دین و حقانیت تشیع و نشر معارف صحیح اسلام استفاده می برد. مناظرات زیادی نیز در همین موضوعات میان ایشان و سران فرقه های گوناگون انجام پذیرفت که طی آنها با استدلال های متین و استوار، پوچی عقاید آنها و برتری اسلام ثابت می شد. 

همچنین در حوزه فقه و احکام نیز توسط ایشان فعالیت زیادی صورت گرفت، به صورتی که شاهراههای جدیدی در این بستر گشوده شد که تاکنون نیز به راه خود ادامه داده است. 
بدین ترتیب، شرایطی مناسب پیش آمد و معارف اسلامی بیش از هر وقت دیگر از طریق الهی خود منتشر گشت، به صورتی که بیشترین احادیث شیعه در تمام زمینه ها از امام صادق نقل گردیده و مذهب تشیع به نام مذهب جعفری و فقه تشیع به نام فقه جعفری خوانده می شود. 

شهادت امام صادق تسلیت باد

حاکمان معاصر

همانطور که گفته شد امام بین دو دوره عباسی و اموی و دوران گذار از امویان به عباسیان می زیست. ایشان ازمیان خلفای اموی با افراد زیر معاصر بود: 

1- 
هشام بن عبدالملک (105- 125 ه. ق) 
2- 
ولید بن یزید بن عبدالملک (125-126) 
3- 
یزید بن ولید بن عبدالملک (126) 
4- 
ابراهیم بن ولید بن عبدالملک (70 روز از سال 126) 
5- 
مروان بن محمد (126-132) 

و از خلفای عباسی نیز معاصر بود با : 
1- عبدالله بن محمد مشهور به 
سفاح (132-137) 
2- ابوجعفر مشهور به 
منصور دوانیقی (137-158) 
نباید تصور کرد که امام به کلی خود را از جریانات و امور سیاسی دور نگه داشت، بلکه همواره از وقتهای مناسب برای ترویج حقانیت خود و بطلان هیأت حاکمه بهره می برد و بدین منظور نمایندگانی را نیز به مناطق مختلف بلاد اسلامی می فرستاد. 
عباسیان برای کسب قدرت و محبوبیت در دلهای مردم از وجهه 
اهل بیت پیامبر استفاده می کردند و حتی شعارشان" الرضا فی آل محمّد" بود. آنان به دنبال اشخاصی با وجهه مردمی بودند که هم از بستگان پیامبر باشند و هم درمیان مردم محبوبیت داشته باشند. لذا بهترین شخص در نظر عباسیان امام صادق بود. 

امام صادق پیشنهاد آنان را رد کردند و فرمودند: نه شما از یاران من هستید نه زمانه، زمانه من است. حتی برخی از بستگان آن حضرت نزدیک بود با این پیشنهاد ها فریب به خورند، اما امام با روشنگری خاص خود به آنان فهماندند که به ظاهر توجه نکنند. امام می دانست که عباسیان نیز هدفی جز رسیدن به قدرت ندارند و اگر شعار طرفداری از اهل بیت را مطرح می کنند، صرفاً به خاطر جلب حمایت توده های شیفته اهل بیت است. امام می دید که سران سیاسی و نظامی عباسیان در خط مستقیم اسلام و اهل بیت نیستند و لذا حاضر نبود با آنان همکاری کرده و به اقداماتشان مشروعیت بخشد.
 

چنانکه در تاریخ می بینیم که چه جنایاتی کردند و چه خونهایی ریختند تا پایه های عباسیان محکم گردد. 
از حوادث مهم در زمان امامت حضرت، قیام عمویش 
زید بن علی است که شکست خورد و با شهادت زید به پایان رسید. 

شهادت حضرت صادق علیه السلام

پس از به قدرت رسیدن عباسیان، همانطور که آن حضرت پیش بینی کرده بود فشار بر شیعیان افزایش یافت و با روی کار آمدن منصور این فشار به اوج خود رسید. امام نیز از این فشار ها مستثنی نبود. این دوران، یعنی چند سال آخر عمر آن حضرت بر خلاف دوران اولیه امامتشان،‌ دوره سختی ها و انزوای دوبارة آن حضرت و حرکت تشیع بود. منصور شیعیان را به شدت تحت کنترل قرار داده بود. 
سرانجام کار به جایی رسید که با تمام فشارها، منصور چاره ای ندید که امام صادق را که رهبر شیعیان بود از میان بردارد و بنابراین توسط عواملش حضرت را به شهادت رساند. آن حضرت در سن 65 سالگی در سال 148 هجری به شهادت رسید و در قبرستان معروف بقیع در کنار مرقد پدر و جدّ خودش مدفون گردید . 

در زمینه فضایل و مکارم اخلاقی حضرت صادق روایات و وقایع بسیار زیادی نقل شده است. آن حضرت با رفتار کریمانه و خلق و خوی الهی خود بسیاری از افراد را به راه صحیح هدایت فرمود، به گونه ای که پیروان دیگر مکاتب و ادیان نیز زبان به مدح آن حضرت گشوده اند. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۲۵
پیامی از سرادر شهید عبدالله میثمی:
خدا می داند اگر پیام شهداوحماسه های آنان را به پشت جبهه منتقل نکنیم کنگهاریم.

نثارو ارواح طیبه شهدا صلوات
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۱ ، ۱۱:۴۳

این روز ها سالگرد شهادت بابای من است،

پدرم فقط یک جشن تولد پیشم بود،آخرین بار

من رفته بودم روی شونه باباواز آن بالا چشمانش

رابسته بودم،من روی شانه بابا قدم از خودش

بلند تر شده بود، فردای جشن تولد، از خواب

بیدارشدم دیدم بابا نیست، پدرم همان شب

رفت جبهه ودیگر بر نگشت،تازه فهمیدم چرا

وقتی چشمانش را گرفتم، دستم خیس شد،

بابامرا گذاشته بودروی دوش خود تامن گریه اش

را نبینم،هنوز جای اشک بابا روی دست من است،

یک سال است دست من بوی اشک

بابا محمد میدهد..........

منبع:وبلاگ شهید منتظر قائم                                    

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۳۷