![](http://img4up.com/up2/92006923846990718407.jpg)
یکی
ازحزن انگیزترین ودر عین حال حماسی ترین پرده های نمایشی فکه ،ماجرای گردان
حنظله است؛300 تن از رزمندگان این گردان درون یکی از کانال های به محاصره
نیروهای عراقی در می آیند آنها چند روز وصرفا" با تکیه بر ایمان سرشار خود
به مبارزه ادامه می دهند وبه مرور همگی توسط آتش دشمن وبا عطش مفرط به
شهادت می رسند .
سعید قاسمی که درنبرد عملیات والفجر مقدماتی ،مسئولیت واحد اطلاعات وعملیات لشگر 27محمد رسول الله(ص)را بر عهده داشت از سرنوشت گردان حنظله می گوید : ساعت های آخر مقاومت بچه ها در کانال ،بی سیم چی گردان حنظله حاج همت را خواست .حاجی آمد پای بی سیم وگوشی را به دست گرفت صدای ضعیف وپر از خش خش را از آن سوی خط شنیدم که می گوید :احمد رفت ،حسین هم رفت .باطری بی سیم دارد تمام می شود .عراقی ها عن قریب می آیند تا مارا خلاص کنند .من هم خدا حافظی می کنم . حاج همت که قادر به محاصره تیپ های تازه نفس دشمن
نبود ،همانطور که به پهنای صورت اشک می ریخت،گفت :بی سیم را قطع نکن ...حرف
بزن .هر چی دوست داری بگو ،اما تماس خودت را قطع نکن .صدای بی سیم چی را
شنیدم که می گفت :سلام ما را به امام برسانید .از قول ما به امام بگویید
همانطور که فرموده بودید حسین وار مقاومت کردیم،ماندیم وتا آخر جنگیدیم.
آخرین برگ از دست نوشته یکی از شهدای گردان حنظله
امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم.
آب را جیره بندی کرده ایم. نان را جیره بندی کرده ایم. عطش همه را هلاک کرده است. همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند. دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات پسر فاطمه |
...به نام خدا و به یاد شهدا- محور پاسگاه زید (27 تیر 1361) نیمهشب یکشنبه 27 تیرماه- گردان های در گیر در مرحله دوم عملیات رمضان به دلیل گذشت زمان و نزدیک شدن صبح، از تعدای از نیروهای داوطلب می خواهند که از میدان مین پیش رو سریع تر گذر
امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم ، آب را جیره بندی کرده ایم . نان را جیره بندی کرده ایم ...
عطش همه را هلاک کرده . همه چیز را جز شهداء که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند.دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه (سلام الله علیها)...
(آخرین برگ دفترچه یادداشت یکی از شهدای گردان حنظله لشکر 27 که در کانال سوم فکه که در حین تفحص به دست آمد...)
2) سید محمد از پانزده سالگی مبارزه با رژیم سابق را شروع کرد، او، سیدعلی و تعدادی از بچههای خرمشهر گروه حزبالله را تشکیل دادند و طوماری از خواستهایشان را که نام تمامی آنها در آن ذکر شده بود با خونشان امضا کردند. در همان سالها سید محمد دستگیر شد و شش ماه در زندان بود که پس از آزادیاش زندگی مخفی خود را همراه با سیدعلی در گروه منصوریون شروع کردند، سیدعلی پس از اندکی دستگیر شد و به شهادت رسید. پس از پیروزی انقلاب سید محمد به عضویت سپاه درآمد که در زمان فتح خرمشهر و چندی پیش از آن فرمانده سپاه خرمشهر بود. ( به روایت پدر شهید )
3) پیوند جهانآرا و خرمشهر بهنظر من به علت علاقه زیادی بود که محمد به خرمشهر داشت. جهانآرا میگفت: مردم خرمشهر مظلوم واقع شدهاند. به آنها کمکی نشد. تجهیزاتی نیامد. آنان از دل و جان نیرو گذاشتند. جهانآرا میگفت: من بعضی از شبها جسد بچههای خرمشهر را میبینم که توسط سگها تکهپاره میشود، ولی ما نمیتوانیم از سنگرها و پناهگاهها خارج شویم و این جنازهها را نجات دهیم. شب و روز جهانآرا خرمشهر بود. از روزی که عراق به خرمشهر هجوم آورد، محمد همّ خود را وقف جنگ کرد. (به نقل از همسر شهید)
4)امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را میدیدیم. بچهها توسط بیسیم شهادتنامه خود را میگفتند و یک نفر پش بیسیم یادداشت میکرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچهها میخواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آنها را بزنیم، بعد بمیریم. تانکها همه طرف را میزدند و پیش میآمدند. با رسیدن آنها به فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم. چهار آرپیجی داشتیم. با بلند شدن از گودال، اولین تانک را بچهها زدند. دومی در حال عقبنشینی بود که به دیوار یکی از منازل بندر برخورد کرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت. با مشاهده عقبنشینی تانک، بلند شدم و داد زدم: الله اکبر، الله اکبر... حمله کنید؛ که دشمن پا به فرار گذاشته بود...(به روایت خود شهید)
5)شهید جهانآرا در جریان کودتای نوژه به منظور جلوگیری از هرگونه حرکت و اقدام ضدانقلاب در پایگاه سوم دریایی خرمشهر، از سوی شورای تامین استان خوزستان به سمت فرماندهی این پایگاه منصوب گردید و به کمک نیروهای مومن و معتقد، تا تثبیت اوضاع و کشف بخشی از شبکه کودتا در میان عناصر نیروی دریایی، این مسئولیت را عهدهدار بود. ایشان ضمن اینکه با زیرکی و درایت در خنثی کردن این توطئه عمل میکرد، در بین پرسنل نیروی دریایی نیز از مقبولیت خاصی برخوردار بود و همه مجذوب اخلاق، رفتار و برخوردهای اصولی وانقلابی او شده بودند.
6)دامادم میگوید شبهایی که در خرمشهر مستقر بودیم، یک شب نوبت سیدمحمد بود که دو ساعتی پاس دهد، علیرغم وضع جسمی نامناسب عازم محل نگهبانی شد، در همان حال فردی از بچه های بسیجی با او همکلام میشود از او میپرسد جهان آرا کیست؟ تو او را میشناسی و سیدمحمد جواب میدهد پاسداری است مثل تو، او میگوید نه جهان آرا 45 روز است که با تعداد کمی نیرو جلوی دشمن را گرفته است و سیدمحمد جواب میدهد گفتم که او هم یک پاسدار معمولی است، فردای آن روز آن فرد برای گرفتن امضا برگه مرخصی اش راهی اتاق فرماندهی میشود میبیند که او همان پاسدار در حال پاس شب گذشته است.( به روایت پدر شهید )
7) همکارانش معتقدند او فرمانده سپاه خرمشهر بود، اما مثل یک سپاهی عادی رفتار میکرد، آنها میگویند وقتی اسلحه به خرمشهر میبردیم و آنجا خالی میکردیم جهان آرا اصلاً خسته نمیشد. به او میگفتند تو چرا خسته نمیشوی و او پاسخ میداد، وقتی که در رژیم سابق زندگی مخفی داشتم برای کسب درآمد در کورههای تهران آجر بار میکردم در حالیکه روزه هم بودم، اگر بدنم مقاومت دارد از بابت آن روزها است.( به روایت پدر شهید )
8) جانباز عزیز جنگ، برادر محمد نورانی در این باره می گوید: «وارد حیات مدرسه شدم. بوی باروت شدید می آمد. در داخل ساختمان دیدم قتلگاه روز عاشورا است. همین طور بچه ها در خون خودشان می غلطند. اسلحه ام را برداشتم آمدم بیرون، شهید جهان آرا تازه رسیده بود. گفتم: دیدی همه بچه ها را از دست دادیم! در حالی که شدیداً متأثر شده بود، مثل کوه، استوار و مصمم گفت: اگر بچه ها را دادیم اما امام را داریم، ان شاء الله امام خمینی(ره) زنده باشد.»
9) ما در مجموع دو سال و دو ماه با هم زندگی کردیم. در این مدت هر لحظهاش برایم خاطرهای است و یادی که در ذهنم جای عمیقی دارد. یکى از یادهای ماندگار که به خصوصیات ایشان مربوط میشود، هدیه دادن محمد به من بود. شاید خیلی از آقایان یادشان برود که روزهای ازدواج، عقد، تولد و عید چه روزهایی است، اما محمد تمام این روزها را به خاطر داشت و امکان نداشت آنها را فراموش کند، حتی اگر من در تهران بودم. این یادکردها همیشه با هدیه مادی هم همراه نبود. هر بار نامهای مینوشت و از این روزها یاد میکرد.
در این نامهها مسئولیت من و خودش را مینوشت. نامهای نبود که بنویسد و از امام(ره) یادی نکند. او با همین شیوه روزهای خاص زندگیمان را یادآور میشد و همه این نامهها را دارم و هنوز برایم عزیز هستند. هر بار که آنها را میخوانم میبینم چطور این جوان بیست و پنج ساله دارای روحیه لطیف و عمیقی بوده است. روحیهای که در محیط خشن جنگ همچنان پایدار ماند. (به نقل از همسر شهید)
10)من مایلم اینجا یادى از "محمد جهانآرا " شهید عزیز خرمشهر و شهدایى که در خرمشهر مظلوم آنطور مقاومت کردند بکنم. آنروزها بنده در اهواز از نزدیک شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروى مسلحى نداشت؛ نه که صدوبیست هزار نداشت بلکه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانک تعمیرى از کار افتاده را مرحوم شهید "اقاربپرست " - که افسر ارتشى بسیار متعهدى بود - از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر کرد. (البته این مال بعد است. در قسمت اصلى خرمشهر که نیرویى نبود).
محمد جهانآرا و دیگر جوانان ما در مقابل نیروهاى مهاجم عراقى - یک لشکر مجهز زرهى عراقى با یک تیپ نیروى مخصوص و با نود قبضه توپ که شب و روز روى خرمشهر مىبارید - سى و پنج روز مقاومت کردند. همانطور که روى بغداد موشک مىزدند، خمپارهها و توپهاى سنگین در خرمشهر روى خانههاى مردم مرتب مىباریدند. با اینحال جوانان ما سى و پنج روز مقاومت کردند؛ اما بغداد سه روزه تسلیم شد! ملت ایران! به این جوانان و رزمندگانتان افتخار کنید. بعد هم که مىخواستند خرمشهر را تحویل بگیرند، دوباره سپاه و ارتش و بسیج با نیرویى بهمراتب کمتر از نیروى عراقى رفتند خرمشهر را محاصره کردند و حدود پانزده هزار اسیر در یکى دو روز از عراقیها گرفتند. جنگ تحمیلى هشت سالهى ما، داستان عبرتآموز عجیبى است. من نمىدانم چرا بعضیها در ارائهى مسائل افتخارآمیز دوران جنگ تحمیلى کوتاهى مىکنند.
بیانات حضرت آیت الله خامنهای در خطبههاى نماز جمعه تهران
تعداد سرداران شهید استان کرمانشاه بر طبق آخرین جلسه کمیسیون فرماندهان جنگ استان ۱۱۴ نفر می باشد.
سیدمحمدسعید جعفری محمدولی پیامی احمد داوند
ابوالحسن ایرانی حسین اجاقی ابراهیم معطری
حامد یعقوب نژاد رحمت اله نوروزی خدامروت گلی
داریوش ریزوندی جواد فیاض مهر حمید حامدی
آیت شعبانی موسی صمدی شجاع اردشیر هندیمی
اسماعیل فدایی علی سوری بهمن آرمین
حسین اشک تلخ حسین تنگبری کورش چغایی
علی اصغر سیبی محسن آقارضی صفر خوشروان
محمود شهبازی منصور شهبازی محمد بهرامی
غلامرضا سیاه کمری سیروس تیموری نیا ناصر بیابانی
جانعلی کرمی علی جلیلی سیدمجید کلوشادی
محمدرضا فتاحی جهانبخش رسولی منوچهر رضایی زنگنه
جلال تیغی حسین اخلاصی زنگنه غلامعلی رزلانسری
مجید زارعی مراد مرادی منوچهر لرستانی
عبدالکریم ملکی رمضان رحیمی عبدالرضا زنگنه
شهریار احمدی پور شیرمراد احمدی فتح اله سعیدی
امیر اشک تلخ ابوالحسن یاری اسمعلی فرهنگیان
مامور سرشماری: سلام مادر، از سازمان آمار نفوس و مسکن مزاحم میشم
مادر: سلام بفرمایید
مامور سرشماری: شما چند نفرید؟
مادر: سرش را پایین می اندازد و سکوت می کند!
بعد لحظاتی سر بلند می کند می گوید: آقا میشه خونه ما بمونه برای فردا ؟
مامور سرشماری: چرا مادر؟
مادر: آخه شاید فردا از پسرم خبری برسه
......
نام پدر:حسنعلی-تاریخ تولد:1340-محل تولد:نجف آباد-محل تحصیل:حوزه علمیه قم-تاریخ شهادت:5/12/62- محل شهادت:جزیره مجنون،عملیات خیبر-مزارشهید:گلزارشهدای نجف آباد
برگی ازشقایق:عقدازدواجش راکه خواندند،آخرین حضورش درجبهه شروع شد.درعملیات خیبر،پس ازرزمی عاشقانه وجهادی خالصانه درمجنون ترین جزیره دنیابه شهادت رسیدوجسم شریفش ده سال میهمان خاکهای گرم آن دیاربودکه پس ازاین مدت،گروه تفحص،بدنی بی سرش رایافتندوپلاکی واستخوانی رادرزادگاهش تشییع کردندوبه خاک سپردند.طلبه مجاهدعلی محمدپاینده هیچ گاه ازبذل مال وکمک به دیگران دریغ نداشت.گاه لباس های نووتازه خودرابه نیازمندان می بخشید.اودرکه سرگرم مطالعات حوزوی بودمرددبوددرسش راادامه دهدیابرای ادای دین خودبه جبهه هابرود.شبی درخواب دیدازدنیارفته است وغذایی درخانه پخته اندوحضرت امام خمینی(ره)جلودرخانه به مردم خوش آمدمی گوید.پس ازاین خواب بوکه به جبهه شتافت.شهیدپاینده درعملیات حصرآبادان تاسوسنگردودشت آزادگان ومجنون حضورداشت.
گلواژه:ای مردم ای همه قشرهای جامعه اسلام!شمابزرگیداگرمومن باشید.شماعزیزید،شمابرجهان قدرت نمایی کردید.آنان که بااسلام وشهیدانمان سرجنگ دارندازشمادرهراسند.*تنهابگویم غفلت،بزرگی کوچک است.غفلت ازعزت،ذلت است وغفلت ازقدرت ،ضعف است شمابزرگیدوجهانی.یک انسان جهانی حیف است به خودسرگرم شودوسرگرمی به مسائل بچگانه خواست شیطان است.
منبع(کتاب کنگره شهدای طلبه وروحانی استان اصفهان)